#پانزده_سال_کابوس_پارت_65
هیچی نگفت همینشم خوبه دختره پررو...!
ایدا: سه تا برگه مهرو موم شده زیر یه آینه طلایی تو یه کلبه خرابه است وقتی وارد شدی پشت آینه رو خراب میکنی اون برگه هارو واسم بیار من همون دورو ورام پس کلاه سرم نزار!
لوئیز:خوب خودت چرا نمیری؟
ایدا:نمیتونم!
لوئیز:منم نمیتونم انجام بدم اصا تو کی هستی نکنه جاسوسی ببین من کاری رو که دلیلشو نفهمم انجام نمیدم! فهمیدی یا به قول خودت یه جور دیگه حالیت کنم!
ایدا:محرمانه است حالا برو دیگه فکر کن من مثل خواهرتم بو دیگه لفتش نده بعدا شاید بهت بگم!
*********************
لوئیز:فقط تویه چیزی موندم ...ماکه از کلبه بیرون اومدیم ایدا نیومد!
لئون:نیومد!؟
لوئیز:آره نیومد چون سه تا برگه رو که برداشتم یکی از پشت منو گرفت وبدش تورو بیهوش آوردن با طناب بستنمون! بعدشم که دیگه خودت بودی!
لئون:یعنی چه بلایی سرش اومده احمق چرا حواست بهش نبود!
لوئیز:بروبابا توام اگه اسمشو بیارم که ولم نمیکنی خودت باید حواست بهش باشه من رفتم به اندازه کافی دیگه اعصابمو شمادوتا خورد کردین ...
romangram.com | @romangram_com