#پانزده_سال_کابوس_پارت_61
لوئیز:ای بابا چه قدر خنگی همین قضیه طنابو,خودمونوهل بدیم جلو ازاین حرفا دیگه!
لئون:آهان من بودم که داشتم از ترس سکته میکردم تو داشتی میشمردی !
لوئیز:باشه بابا
لئون:یادته گفتم دستم باز بشه چی میشه دیگه یادته یا یادت بندازم!
لوئیز:آ....آره...خوب یادمه!
یقشو چسبوندم اسلحه مو گذاشتم وسط پیشونیش!
لئون:با ایدا داشتی چه غلطی میکردی!هان؟ بگو وگرنه همین جا میفرستمت پیش همین تبر به دسته یالا!
لوئیز:ای بابا یقه رو ول کن چر قاطی میکنی اسلحه رو بردار میتونیم باهم حرف بزنیم!
لئون:اگه نگی نه تنها ولت نمیکنم بعدشم با این اسلحه یه گلوله تو مخت حروم میکنم !
لوئیز:باشه...هرچی توبگی ولی اینطوری که نمیتونم توضیح بدم که !
با تردید ولش کردم از اونجا بیرون اومدیم شب بود یه جایی پیدا کردیم و آتیش روشن کردیم ....!
لئون:منتظرم بگو...!
romangram.com | @romangram_com