#پانزده_سال_کابوس_پارت_56
صدای خنده فینکس اومد...!
فینکس:تو نگران اونی واقعا که(دوباره خندید)بیا اینم مدرک به نظر که همش واقعیه دیگه چی میگی؟!
داشتم سکته میکردم یعنی بابای منم با آلبرته ...اشکام سرازیر شد این از مادرم این از پدرم من واقعا بدبختم سریع از اتاق دور شدمو رفتم ....با گریه وناراحتی از پله ها پائین اومدم که باصدای کسی از فکر بیرون اومدم!
متیو:جیل چیزی شده؟
باز این کنه اومد سراغم دیگه به هیچ کسی اعتماد نداشتم حتی به خودمم اعتماد نداشتم !
جیل:چیزی نیس!
داشتم رد میشدم که دستمو گرفت باعصبانیت دستمو از تو دستش بیرون کشیدم !
جیل:بار آخرت باشه که به من دس میزنی سرت به کار خودت باشه فهمیدی!
متیو:باشه...باشه چرا عصبانی میشی!
وای نسادم به بقیه چرتو پرتاش گوش کنم زودی سوار ماشین شدمو به سمت خونه راه افتادم....!
**************
بایادوری اون خاطره نکبت بار اشکام دوباره سرازیر شد بابام بد کاری با ایدا کرد...بامنم بد کاری کرد ولی دلم براش تنگ شده خیلی تنگ شده!
romangram.com | @romangram_com