#پانزده_سال_کابوس_پارت_32

بابا:من خوبم عزیزم ببین ممکنه که دیگه هیچ وقت منو نبیینی من به عمت گفتم بیاد سیاتل پیشت باشه منو ببخش عزیزم نه رئیس جمهور خوبی بودم نه پدر خوبی بودم نه همسر خوبی واسه مامانت بودم

اشکم دراومده بود :بابا توروخدا من الان میام پیشتچی شده مگه؟

تلفن قطع شد حالم دست خودم نبود.

لئون:چی شده اتفاقی افتاده؟

جیل:زود باش به خلبان بگو پیادم کنه بگو یه جا فرود بیا د حال بابام خوب نیس!

لئون:مگه بابات یه شهر دیگه نبود ؟

جیل:لئون الان وقت این حرفا نیس گفتم زود باش بهش بگو فرود بیاد باید برم دفتر رئیس جمهور. لئون هم دید حالم خوب نیس سریع به خلبان گفت فرود اومد

مثه جت پیاده شدم دیدم لئون هم دنبالم داره میاد

جیل: تو کجا میای تو باید بری به راکفورت

دیدم اصرار فایده نداره یه ماشینو دیدم که رانندش پیاده شد منم سریع رفتم رانندرو کنار زدمو سوار ماشین شدم لئون دیگه نتونس دنبالم بیاد ولی از بدبختی فهمید کجا دارم میرم. یک ساعت بعد رسیدم سریع از ماشین پیاده شدم و به طرف دفتر رفتم کل اونجا بهم ریخته یه سری از

کارمندا پخش زمین

شده بودن یه عالمه برگه تو هوا پخش بود سریع رفتم به سمت دفتر پدرم درو باز کردم پدر نبود تموم کتابخونش شکسته بود از پشت کتابخونه یه صداهای عجیبی از پشت کتابخونه میومد بغض گلومو گرفته بود نفسم بند اومده بود باترس به سمت کتابخونه رفتم.....


romangram.com | @romangram_com