#پانزده_سال_کابوس_پارت_157
لوئیز:نمیدم!
هلنا:میدی...خوبشم میدی!
لوئیز:هه! حق طلاق بامنه معلومه که نمیدم!
هلنا:خیال خام! چون قاتل بابامی طلاق غیابی میگیرم!
لوئیز:من آخه واسه چی باید باباتو بکشم مثه پدرخودم دوسش داشتم تازه ازت به جرم عدم تمکین شکایت کردم یه ماهه رفتی معلوم نیس کدوم قبرستون دره ایی چه غلطی میکردی!
هلنا:دیگه داری اون روی منو!
لوئیزباخنده گفت: روت مگه چقدر هست حالا که بالا بیاد بزار بیاد بالاتر ازمنکه نمیاد!
دهنم وامونده بود از جربحث این دوتا...
لئون:یه دقیقه ساکت...شمادوتا خجالت نمیکشین که عین دوتا بچه باهم دعوا میکنین!
هلنا:اون خجالتو تو بای بکشی که بدون مشورت من اینو ورداشتی آوردی!
لوئیز:این به درخت میگن خانوم به ظاهر محترمو درباطن مزخرف!
همینکه هلنا اومد جواب بده...زمین لرزید...بعدش هممون به پائین سقوط کردیم چون زمین ازهم باز شد...
romangram.com | @romangram_com