#پانزده_سال_کابوس_پارت_151
داشتم میرفتم که جیک محکم دستمو گرفت طوری که اگه یه ذره دیگه محکم تر میگرفت حتما میشکست!
جیک:بی خود!حق نداری از کنارم جم بخوری فهمیدی؟
شری:به توچه تو کس من نیستی که واسم تعین تکلیف میکنی!مگه اسیر گرفتی؟!!!
جیک:صبر کن ببینم ...جرات داری یه قدم دیگه بردار کشتمت چطور اون موقع که گیر افتاده بودی و با التماس نگاهم میکردی همه کست بودم آره الان هیچ کست نبودم!
شری:سرمن داد نزن...دستمو ول کن!
بزور دستمو از تو دستش بیرون کشیدمو به راهم ادامه دادم...به درک هر گورستونی میره به من چه مگه چیکاره است...من باید جنازه پدرمو پیدا کنم!
تقریبا آفتاب داشت طلوع میکرد الان نزدیک چهارماهه که تو این جزیره با جیک ام ولی دیگه باید خودم از پس خودم برمیومدم نباید ترسو وابسته به کسی باشم مثلا پلیسم! ولی مثه سگ میترسیدم همه این حرفا کشکه میترسم!ای کاش یه خورده دیگه اصرار میکرد نمیرفتم!
حالا تنهایی چه غلطی کنم راهم درس و حسابی بلد نیستم!
به یه دریاچه رسیدم که عمق زیادی نداشت یه قایق خیلی کوچیکم کنار دریاچ افتاده بود...همینکه اومدم پامو توقایق بزارم صدای یه اره برقی منو به خودش جلب کرد...اول فکر کردم یکی داره یه درخت اره میکنه ولی صداش پشت گوشم بود باترس ولرزبرگشتم وبه زامبی که یه گونی
روسرش بود وتمام بدنش
خونی بود نگاه کردم...داشتم سکته میکردم...هیچ اسلحه ای هم نداشتم میدونستم میخواد الان بهم حمله میکنه همینکه اومد ضربه رو بزنه جاخالی دادم وسریع به طرف قایق رفتم ...محکم پارو میزدم ولی فایده ایی نداشت البته عمق آب منظورم درحدی نبود که بشه راحت توش راه
رفت باید شنا میکردیم
romangram.com | @romangram_com