#پانزده_سال_کابوس_پارت_128

شری:دستت بهم بخوره جنازتو تحویل ننه جونت میدم حالیته؟

خنده اش گرفته بود...بیشعور خاک برسر چقدر قشنگ میخندید!

شری:خودتو جمع کن منو مسخره میکن فکر کردی بی دست و پام آره نخیرم بی دستو پا عمته حالا اگه میتونی پاده ام کن!

یکی من میگفتم یکی اون...دوباره دوتا من میگفتم چهارتا اون که ماشین تکون محکمی خورد طوریکه از ترس پریدم بغل پسره!

منم که ترسو اشکام زودی سرازیر شد...

فوری درا رو قفل کرد...از ترس داشتم میمردم!

_:داری گریه میکنی بیا این آبو بخور فکر مکنم زهره ات تر کید بعدشم همیشه عادت داری یهو بپری تو بغل پسر مردم؟!

اومدم جابشو بدم که سقف ماشین در اثر مشت یه نفر که حتما کرازربود قر شد!

سریع ماشینو روشن کردو زدیم به چاک حالا مگه از ماشین میاد پائین! هرچی ماشینو اینورو اونور میکردیم اصلا تکونم نمیخورد فقط مشت میکوبید منم از ترسم رفتم زیر صندلی نشستم که باعث خنده بیشتر پسره شد...باحرص نگاش کردم ...کم کم لبخنده اش محو شد اول فکر کردم به خاطر نگاه بدی که

بهش کردم جدی شد...ولی گفت:ترمز ندارم!

شری:چی ترمز نداری یعنی چی!

کرازر اومده بود روبروی ما و داشت بامشتاش شیشه رو خورد میکرد!


romangram.com | @romangram_com