#پانزده_سال_کابوس_پارت_124
چن بار رفتم خونه هلنا ولی چون میترسید نقشه ایی داشته باشم بیرونم کرددرسموتموم کردم رفتم توپلیس
سه سالی عضو B.S.AAبودم کارم خوب بود ولی چون آلبرت فهمیده بود اعضای گروه بدون وقفه کشته میشدن!
منم دیدم اگه بمونم همه به خاطر من کشته میشن واسه همین بیرون اومدم خیلی دوس داشتم ببینمت کریس,چون اسمت خوب درکرده ولی نشدو اومدم بیرون بهترین دوستم جیسونو از دست دادم ....
الان بیست و دوسالمه از پس خودم برمیام درسمو هم که تموم کردم اومدم اینجا تا خودم پدرمو بکشم وقتی پام به این جزیره رسید با شری آشنا شدم...اون موقع فکر میکردم پدرم مرده چون مادرم اینطورگفته بود وآلبرتم دنبالم بود ولی نگو آقا پدرمه حتی اون موقعی که کوچیک بودم بابامو یه بارم ندیدم فقط
مامانمو یه بار دیدم که اونم گفت بابات مرده فقط دایه باهام خوب بود که اونم ازم گرفتن.!
****************
شری****
شری:کثافت ولم کن ...آشغال هرزه!
-:چشم خانوم خانوما یه بوس ناقابل از لبات بعدشم یه سرویس بدی ولت میکنم عزیزم!
کرازر:چیکار میکنی جریکو؟!دختره رو بده به من یالا...بعدشم هری!
جریکو:من اول پیداش کردم پس مال منه !
کرازر شری رو از دست جریکو کشید بیرون واشاره کرد که بره...
romangram.com | @romangram_com