#پانزده_سال_کابوس_پارت_110
******************
جیل****
خوب شد باهم دعواشون شد لااقل هم خودشون به یه نون ونوایی عاشقانه رسیدن هم من فرار کردم!
از فکر خودم خنده ام گرفت...دورو برمو نگاه کردم...بله!!! گم شدم اصلا هم نمیدونستم کجام راستش خیلی ترسیده بودم...!
هواهم تاریک تر میشدو منم کمتر به نتیجه میرسیدم...یادم اومد لئون از عمه ام حرف میزد یعنی اون الان تو این جزیره است! خیلی دوس داشتم ببینمش فکر کنم تنها کسی بود که داشتم.!
گوشیم به صدا دراومد خیلی وقت بود اصلا حواسم به گوشیم نبود...با بهت به شماره مامانم نگاه کردم
باورم نمیشد که این مامامنم باشه!
نمیدونستم جواب بدم یانه....
جیل:الو!
-:الو جیل خودتی عزیزم؟
جیل:مامان باورم نمیشه تویی چجوری شمارمو پیدا کردی؟
-:قضیه اش مفصله باید ببینمت!
romangram.com | @romangram_com