#پانزده_سال_کابوس_پارت_11

رفتم کمکش با دستم زیر بغلشو گرفتم .

جیل:صدامو میشنوی نگران نباش کمک توراهه .

اومدم بلندش کنم که یهو به طرفم حمله ورشد که خداروشکر لئون به موقع سررسید وازپشت منو گرفت

داشتم سکته میکردم ... ولی برای اینکه جلوش کم نیارم گفتم:چیکار میکنی احمق!

لئون: اگه الان من اینجا نبودم که توام شده بودی یکی مثه اینا ... خوب نگا کن ...

مثه مورو ملخ زامبی میومد طرفمون ...لئون منو کشید عقب و به سر همون زامبی که بهم حمله ور شد شلیک کرد...

واقعا صحنه عذاب آوری بود دیگه دلشو نداشتم نگا کنم.

جیل:چیکارمیکنی بی رحم کشتیشون !

لئون:نه اینکه یکیشون داشت نازت میکرد که حالا زدم کشتمش !

عصبی شده بود ...از عصبانیت سرخ شده بود تواون لحظه حسابی ازش ترسیده بودم .

لئون:زودباش باید کلرو پیدا کنیم!

بالاخره ازاون جا به هر سختی که بود خارج شدیم ...ولی اگه اون موقع لئون به دادم نرسیده بود الان اینجا نبودم شانس آوردم...


romangram.com | @romangram_com