#پانزده_سال_کابوس_پارت_10

الان فقط کافیه اسلحمو هرچی تیر داره تومغز این خالی کنم به جای اینکه تو سر زامبیای بدبخت خالی کنم این از زامبیم بدتره!

بالاخره به فرودگاه رسیدیم یادم میاد سناتور یه دفه منو با پدرم دیده بود خدا کنه فقط منو به یاد نیاره که بیچاره میشم .دلو زدیم به دریا وراهی شدیم ,مجبورشدیم از نقطه مرکزی فرود هلی کوپتر به سمت فرود بیایم ,من نمیدونم اصا کلر کیه ؟ سناتورم به جهنم همون گیر زامبیا بیفته بهتر

یه کشور ازدسش راحت میشدن .

ازبالا که به سمت پائین رفتیم همه جا تاریک بود اونقدر تاریک بود که مجبورشدیم چراغ قوه روشن کنیم من خیلی سریع از پله ها پائین می اومدم ولی لئون خیلی بااحتیاط حرکت میکرد وهمش بهم اخطار میداد که این طوری برو, این کارو نکن , اسلحتو درس بگیر, چراغ قوتو خاموش نکن

اه که چقدر این بشر گیر میداد ....!

لئون:صد بار بهت گفتم از پیشم تکون نخور اگه یکی از اون لعنتیا بهت حمله کنن که کارت تمومه میفهمی یا نه؟

جیل:تو کار من فوضولی نکن توزیادی شلی من مثه تو اینقد فس فس نمیکنم !

لئون:خوش خیال آخرش خودتو به باد میدی ببین کی گفتم دنبالم بیا!

همون طور که حرکت میکردیم صداهایی میشنیدم که بیشتر تحریکم میکرد تا به سمت صدا برم واسه همین به لئون علامت دادم...!

لئون:صدای همون جونوراست باید سریع پیداشون کنیم اینجا آنتن نمیده !

بدجوری دلم میخواست برم طرف اون صداها واسه همین دیگه پشت لیون نرفتم و به سرعت سمت صدا رفتم ...صدا هرلحظه نزدیک تر میشد اخرسر به پشت درقرمزرنگ رسیدم ...صدا ازپشت درمی اومد باترس دروآروم باز کردم چراغ قوه امو تو کل اتاق چرخوندم نگاهم به زنی افتاد که

روی زمین بود سریع


romangram.com | @romangram_com