#یک_شب_آرامش
#یک_شب_آرامش_پارت_15


چرا خودتو گول ميزني مارال؟؟؟ يه كم فكر كن. ببين تحمل نداشتنش رو داري؟... تحمل بي محليشو داري؟... ميتوني كنار يه

زن ديگه ببينيش؟... من بر ميگردونمت مارال... نميتونم بذارم انقدر احمقانه براي زندگيت تصميم بگيري... با هم تصميم بگيريد

كه چيكار ميخواييد بكنيد.

رفت تو اتاق و در رو بست.خودم رو پرت كردم رو مبل و يه نفس عميق كشيدم.عرق كرده بودم. نفس نفس ميزدم. بعد از چند

لحظه مهرداد از اتاق اومد بيرون. لباس راحتي پوشيده بود.انگار يه كم آرومتر بود.از عصبانيت چند دقيقه پيشش خبري نبود.

اومد سمتم و گفت.پاشو بيا غذا بخوريم.الان بايد به خودت برسي.

چيزي از نهار نفهميدم.مهرداد هم فقط باهاش بازي كرد.بعدم خودش ميزو جمع كرد و ظرفها رو شست.بدون حتي يه نگاه به من.

بعد از نهار هر دو خوابيديم .خسته بوديم.هم مهرداد كه اين همه راه رو رانندگي كرده بود و هم من كه با اين وضعيت تو ماشين

نشسته بودم. شانس آورده بودم كه هنوز حالتهاي تهوع و بقيه علائم حاملگي شروع نشده بود. وگرنه با اين اعصاب داغون

چطوري اون رو تحمل ميكردم؟؟

عصر كلي با مهرداد سر و كله زدم. قول دادم تا زمان برگشتم هيچ تصميمي در مورد بچه نگيرم. بعد از كلي التماس كردن و

شنيدن يه عالمه اولتيماتوم اجازه داد بمونم. با هم رفتيم فروشگاه و لوازم مورد نياز رو خريديم. يخچال و فريزر و كابينت ها

تقريبا پرشدهبود. مهرداد براي همون شب بليط هواپيما گرفته بود. قرار بود ماشين رو واسه من بذاره تا اگه كاري داشتم معطل

نشم. ويلاي عمو امجد نزديك ساحل بود.تو يه خيابون قشنگ كه دور و برش هم پر از ويلاها و آپارتماهاي شيك و نوساز بود.





تنها ايرادي كه داشت اين بود كه هيچ فروشگاهي اون نزديكي نبود. نزديكترينش حدود دو سه كيلومتري دورتر از ويلا

بود.مهرداد اجازه نداد ببرمش فرودگاه و با آژانس رفت .قبل از رفتنش هم دوباره تمام سفارشاتش رو تكرار كرد و قول گرفت

كه مواظب خودم و بچه باشم. با رفتن مهرداد يه كم دلم گرفت. تازه داشتم معني تنهايي رو درك ميكردم. اما پشيمون نبودم. به

اين تنهايي نياز داشتم. براي شام يه چيز حاظري خوردم و رفتم تو تختم.حتي حوصله مسواك زدن هم نداشتم. ساختمان ويلا

خيلي بزرگ نبود .تقريبا اندازه خونه بابا و يه حياط نه چندان بزرگ اما خيلي خوشگل و با صفا.هوا هنوز خيلي گرم بود. با

اينكه اواخر پاييز بود هنوز خيلي ها كولر روشن ميكردن. روي تخت دراز كشيدم و به سقف خيره شدم. صفحه گوشيم مدام


romangram.com | @romangraam