#یاسمین_پارت_81
فرنوش – مي آم .
-اگه زندگي بهت سخت گرفت چي ؟
فرنوش – سرش داد مي زنم .
- اگه يه روز غم در خونه مون رو زد چي ؟
فرنوش- در رو روش باز نمي كنيم .
- اگه غم تو چشمامون نشست ؟
فرنوش- دوتايي با هم گريه مي كنيم تا غم از چشمهامون شسته شه و بره بيرون .
-اگه غصه ها تمام وجودمون رو گرفتن ؟
فرنوش- آب درماني مي كنيم ! تازه تو ناسلامتي چند وقت ديگه دكتر مي شي ! درسهاتو خوب بخون كه اينها رو بتوني معالجه كني !
- اگه روزگار بهمون سخت گرفت ؟
فرنوش- پناه به خدا مي بريم .
نگاهش كردم . صفا و مهر و يكرنگي تو چشماش مثل دريا موج مي زد .
-اسم خدا رو بردي ، ترس از دلم رفت .
_يه چايي ديگه مي خوري؟
فرنوش- آره ، به شرطي كه تا دفعه بعد كه اينجا مي آم ، استكانم رو نشوري .
شادي تمام وجودم رو گرفت . تا چند دقيقه بعد همديگرو نگاه مي كرديم و حرفي نمي زديم . بعد بلند شد و در حالي كه پالتوش رو مي پوشيد گفت :
- شب منتظرتم . كاوه و پدر و مادرش هم مي آن . دير نكني ، چه ساعتي مي آي ؟
-هفت ، هشت، نه ، همين حدودها مي آم .
فرنوش – دعواي ديروز يادت رفته ؟
نه ، نه ، سر ساعت هفت اونجام . راستي اين شماره تلفن صاحب خونه مه . بيا يادداشت كن . اگه كار مهمي داشتي زنگ بزن .
romangram.com | @romangram_com