#یاسمین_پارت_77

راستي حاضر بود با من ازدواج بكنه ؟ خودش ديروز عصري ، ميون حرفاش بهم گفت اصلاً باور نمي كردم . كاش مي تونستم بگم كه چقدر دوستش دارم .

كم كم مي خواستم بلند شم و فكر ناهارو بكنم كه در زدند . هري دلم ريخت پايين .

از پشت پنجره نگاه كردم . فرنوش بود . انگار دنيا رو بهم دادن .

پريدم و درو وا كردم .

فرنوش- سلام . مزاحم كه نشدم ؟

بهش خنديدم .

فرنوش- معني اين خنده يعني اينكه مزاحم شدم يا نشدم ؟

-سلام . شما هيچوقت مزاحم نيستيد . بفرماييد .

وارد اتاق شد و طبق معمول كفشهاشو در آورد . پالتوي قشنگي تنش بود . ازش گرفتم و به جاي رختي آويزون كردم .

فرنوش – طبق معمول همه جا تميزه . راستي ديگه استكان نشسته نداري ؟!

خنديدم و گفتم : نه ، همون دفعه كه لو رفتم براي هفت پشتم كافيه .

فرنوش – چايي ت حاضره ؟

براش چايي ريختم . همونطور كه چايي ش رو مي خورد گفت :

-از بابت ديروز معذرت مي خوام . خيلي عصباني شده بودم . اميدوارم منو ببخشي .

-شما حق داشتي . تقصير من بود .

فرنوش- پس از دستم ناراحت نيستي ؟

-اصلاً . فقط .... بگذريم .

فرنوش – نه خواهش مي كنم . هر چي تو دلن هست ، بگو . راحت حرفاتو بزن .

- يه وقت ديگه مي گم .

فرنوش- چه وقتي بهتر از حالا ؟ ما بايد جدي با هم صحبت كنيم . تو دلت نمي خواد ؟

romangram.com | @romangram_com