#یاسمین_پارت_63
كاوه – هر وقت پا توي اين خونه ميذارم حرص مي خورم . توي اين خونه به اين بزرگي سه نفر با دو تا كارگر زندگي مي كنيم . ده تا اتاق توش خاليه . اون وقت تو بايد ...
-كاوه دست بردار . منو آوردي مهموني يا آوردي بچزوني ؟
كاوه – آهني را كه موريانه بخورد نتوان برد از آن به صيقل زنگ
بر سيه دل چه سود خواندن وعظ نرود ميخ آهنين در سنگ
-بلاخره من نفهميدم سيه دلم ؟پاك دلم ؟چي م؟
كاوه – چارپايي بر او كتابي چند . برادر من قهرمان بازي رو بذار كنار . تو اين روز و روزگار بازار نداره .
-من هيچوقت بازاري كار نكردم .
كاوه نگاهي به من كرد و مستأصل گفت :
-بفرماييد ، پياده شيد انسان پاك .
پياده شديم و دو تايي رفتيم توي خونه آقاي برومند . پدر كاوه جلو اومد و من رو بغل كرد و بوسيد . چشمهاي مادر كاوه كه به من افتاد اشك توش جمع شد .
پدر كاوه – خوش اومدي پسرم ، چه عجب؟ چرا از ما دوري مي كني ؟ مگه بين تو و كاوه براي ما فرقي هست ؟ ازت دلگيرم .
كاوه آروم گفت : دور از جون من ! خدا اون روز رو نياره كه من مثل اين باشم .
-شرمنده مي فرماييد جناب برومند من هر جا هستم زير سايه شمام .
مادر كاوه – بيا تو عزيزم . هوا سرده . اشك هاشو پاك كرد و رفت تو خونه .
كاوره آروم در گوش من گفت : دلم مي خواد اون گيس هاتو ، دونه دونه بكنم !
وارد خونه شديم و توي سالن بزرگ نشستيم .مثل دريا بود .
پدر كاوه – چشمم روشن شد . هر بار كه تو رو مي بينم روحم تازه مي شه . بهزاد ، پسرم . نمي خوام ناراحتت كنم . كاوه گفته از اين حرفها ناراحت مي شي ، اما تا نگم دلم راحت نمي شه .
ببين بابا جون . مگه تو چي لازم داري؟ غير از يه آپارتمان و يه ماشين و كمي خرت و پرت ! كل اينا مگه چقدر ميشه ؟
من الان يه ساختمون ده طبقه ، دو تا كوچه پايين تر حاضر و آماده دارم .
romangram.com | @romangram_com