#یاسمین_پارت_21

كاوه – ديوانه تو تا چند وقت ديگه پزشك مي شي . اگه بري زندان همه چيز خراب مي شه . دارم بهت مي گم اگه طرف بميره من همه چيز رو لو ميدم .

- فعلاً كه شكر خدا زنده اس. تو هم شلوغ نكن .

كاوه – ببخشيد جناب سروان . من سند آوردم كه ضمانت ايشون رو بكنم .

سروان – متاسفانه رئيس كلانتري رفته و تا خودس نباشه نمي تونيم اينكارو بكنيم . ايشون بايد امشب اينجا بمونن .

كاوه – چه غلطي كردم امشب آوردمت از خونه بيرون . همه ش تقصير منه .

- تقصير تو چيه ؟ اتفاق وقتي مي خواد بيفته ، مي افته . شايد صلاحي در كاره . حالا بگو ببينم حال فرنوش چطور بود ؟

كاوه – خراب

- آخيش . طفل معصوم !

كاوه – آخيش و كوفت كاري . فكر خودت باش بدبخت كه تو همين هفته دارت مي زنن .

- فرنوش پيغامي براي من نداد ؟

كاوه – چرا ، گفت بهت بگم اگه بردنت زندان حتما ملاقاتت مياد و برات موز مياره .

- شوخي نكن جدي دارم حرف مي زنم .

كاوه – گفت بهت بگم كه حتما مياد و خودش رو معرفي مي كنه و مي گه كه راننده اون بوده .

- گوش كن كاوه . اگه احياناً فرنوش اينكارو كرد ، تو بايد شهادت بدي كه من پشت فرمون بودم .

كاوه- من به گور پدرم مي خندم !

- همين كه گفتم . بايد بگي راننده من بودم .

كاوه – برو بابا تو كه عقلت رو از دست دادي . بدبخت پول اونها از پارو بالا مي ره .

باباش نميذاره كه اون يه ساعت تو بازداشت بمونه . تو فكر خودت باش .

بعد در حاليكه كلافه شده بود گفت :

- پاشم برم يه خبر بدم و بيام .

romangram.com | @romangram_com