#یاسمین_پارت_160


فرنوش آروم از من پرسيد :

-كاوه فال قهوه بلده بگيره ؟

-نميدونم بخدا يعني تا حالا پيش نيومده بود كه بفهمم .

كاوه فنجون سودابه رو برداشت و توش رو نگاه كرد سودابه دل تو دلش نبود .

كاوه – خب سودابه خانم داشتم چي مي گفتم ؟

سودابه – خواستگار قبليم رو گفتي .

كاوه – آره عكسش هم اينجا افتاده . حالا بيا يه انگشت بزن ته فنجون و نيت كن . سودابه آروم با نوك ناخن ش يه اشاره به ته فنجون كرد كه دوباره داد كاوه در اومد .

كاوه – اي بابا ! شماها چرا اينجوري هستين ؟ يه انگشت بلد نيستين بزنين ؟ با ناخن زدي چشم خواستگارت رو كور كردي حالا خوبه با يه چشم بياد خواستگاريت ؟ مثل دزدهاي دريايي كه چشمشون رو مي بندن . اصلا تو ديگه زنش ميشي؟

سودابه – كاوه خان من فقط يه اشاره كردم .

كاوه – خب همون اشاره ت رفت تو چشم يارو ديگه .

ناخن نيست كه ! مثل نوك نيزه مي مونه .

دوباره تو فنجون رو نگاه كرد تو سالن صدا در نمي اومد بعد گفت :

-نه الحمدلله بخير گذشت . از بغل چشم يارو رد شد . يادت باشه يه صدقه بدي به گدايي چيزي.

سودابه – يه نفس راحت كشيد .

كاوه – اين يارو مهندسه .

سودابه – آره بخدا راست ميگه .

كاوه – وضعش هم خيلي خوبه . اين دفعه كه بياد دهن همه بسته ميشه و عروسيتون سر ميگيره .

همه هورا كشيدن و دست زدن .

كاوه – ساكت ! حواسم پرت ميشه . اينجاي فال خيلي حساسه ! در مورد خوشبختي تونه !


romangram.com | @romangram_com