#یاسمین_پارت_156


كاوه – بابا تلويزيون هم وسط برنامه اش ، دو دقيقه آگهي پخش ميكنه ! خسته شدم بذارين يه نفس بكشم ، بعد راز بقا رو ادامه ميديم .

بعد در حاليكه نوشابه اش رو به من تعارف مي كرد گفت :

-بگير بخور ، كسي كه فكر تو نيست خودت هم كه اينقدر دست و پا چلفتي هستي كه نميري يه چيزي برداري بخوري . اگه من به دادت نرسم تلف ميشي !

در همين موقع فرنوش با چايي و يه بشقاب ميوه اومد پيش من و به كاوه گفت :

پس من چكاره ام كاوه خان ؟ خودم بهش ميرسم .

كاوه – ببينم فرنوش خانم مي تونين اين يه لقمه رفيق رو از گلوي من در بياري يا نه ؟

هر دو خنديديم و يه دفعه وسط سالن همه دست زدن و با هم خوندن كاوه بيا . كاوه بيا . كاوه بيا . كاوه بيا .

كاوه در حاليكه به طرفشون مي رفت شروع كرد به خوندن و دست زدن.

جيگرم در بياد روي منقل بياد

باد بزن بده بدو خبر بده

يه سيخ جيگر طلا واسه شوهر بلا

حالا حاجي مياد بوي كاچي مياد

ببين چند نفرن ؟ ميخوان منو ببرن ؟

واسه اين همسايه واسه اون همسايه

آفتاب در اومد حاجي نيومد .

خدا مرگش بده يكي تركش بده

اصلا باورم نميشد كه اين چيزها رو كاوه بلد باشه بخونه

شعرش كه تموم شد همه براش دست زدن و يكي از دخترها كه از خنده اشك از چشمهاش مي اومد گفت :

-كاوه خدا خفه ات كنه از بس خنديدم ، دل درد گرفتم .


romangram.com | @romangram_com