#یاسمین_پارت_106


-عذر بدتر از گناه . تو اگه من برات مهم بودم حتما شماره تلفن رو حفظ ميكردي.

فرنوش – تو برام مهمي ، اين چه حرفيه ؟

-بعدش ، چرا بهش نگفتي داري مياي پيش من ؟

فرنوش – دلم نمي خواست بدونه .

-چرا ؟ مگه حسابي چيزي با هم دارين ؟

فرنوش- چون كارهاي من به اون ربطي نداره . در ضمن مواظب حرف زدنت باش بهزاد !

-مگه چي گفتم ؟

فرنوش – معني جمله ات خوب نبود . من حسابي يا مسئله اي ندارم كه از بهرام يا هر كس ديگه اي بترسم .

خيلي عصباني شده بودم . دسته كليدم رو برداشتم و كاپشتم رو پوشيدم .

فرنوش با تعجب نگاهم مي كرد .

فرنوش – چي كار ميكني ؟

- هر وقت انتخاب رو كردي و با خودت كنار اومدي ، خبرم كن .

از اتاق اومدم بيرون . صداش رو شنيدم كه داد بهزاد صبر كن اما نا ايستادم . لحظه اي بعد از پشت سر صدام كرد . برگشتم . درحاليكه روسريش رو همونطوري روي سرش انداخته بود و داشت دكمه مانتوش رو مي بست بسرعت دنبالم اومد .

فرنوش – بهزاد ، اين چه رفتاري كه تو داري ؟! اين دفعه دومي كه اين كار رو ميكني !

حركت كردم . جوابي ندادم. تند ميرفتم .

فرنوش – واستا بهزاد !

خودش رو بهم رسوند .

فرنوش – چرا اينطوري شدي ؟

واستادم با خشم نگاش كردم و گفتم :


romangram.com | @romangram_com