#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_58
پک محکمی به سیگارم زدم:به دررک...میخواست نیاد مهمونی...وقتی میاد ی همچین جاهایی یعنی پی همه چیزو به تنش زده...
-کامیار...میخواسته خودکشی کنه...د لامصب اگه خونوادش بفهمن که فاتحت خوندس....
-بیجا کرده...پای خودش گیره...
-کامیار اون بار اولش بوده تو نباید....
شیشه رو بالا کشیدم که عقب رفت؛ با لبخند گفتم : به قول خودت سانسورش کن...////
سرم گیج رفت: سانسورش کن...سانسورش کن...
خوردم زمین...چشمام باز بود و میدیدم؛ میدیدم صحنه ای رو که میلاد الکلشو ریخت روی شونم...سیگار از روی لبم افتاد ...پیرهنم اتیش گرفت...تو جاده بودمو شیب داشت...میلاد میخندید!...نتونستم اتیشو خاموش کنم؛ گردنم سوخت؛ داد زدم از درد...هول شدم...درو باز کردمو خودمو پرت کردم بیرون...لحظه ی زمین خوردن ساق پام شکست...دره بودو من روی زمین خاکی و شیبش با سرعت سمت پایین دره قل میخوردم... مغزم داغ کرد...کل بدنم لرزیدو چشمام سیاهی رفت..............
با سردیه چیزی که به لبم خورد چشمامو باز کردم...
- عماد خوبی؟!
با اخم نگاه کردم به کسی که حالمو پرسید! ذهنم فعال شد؛ امیرعلی بود...
برگشت سمت بچه های تعمیرگاهو گفت: دوستان برید سر کارتون ....مرسی از نگرانیتون...بفرمایید
حمید لیوان اب قندو به لبم نزدیک کرد: داداش..ی ذره بخور ازش...
لبام باز شد و مایع شیرینو مزه کردم...
امیرعلی دوباره گفت: عماد...میتونی بلند شی؟
دستامو روی صورتم گذاشتمو با صدای گرفته ای گفتم:خوبم...
دستمو گرفت و خیره شد بهم: چت شد؟ بیهوش شدی...
خواستم از روی زمین بلند شم که شونمو گرفت: بمون بچه ها زنگ زدن اورژانس بیاد...
دستشو پس زدم: خوبم امیر...خوبم...
از روی زمین بلند شدم؛ ی لحظه سرم گیج رفت که امیر دستمو گرفت: عماد لجبازی نکن...
دستمو گذاشتم روی شونش: باید...برم...
سمت ماشین راه افتادم؛ تلوتلو میخوردمو کنترل میکردم خودمو...پشت فرمون نشستم امیر نزدیک شد: جایی میخوای بری خب میبرمت...اصلن کجا میری؟! تا شب میای؟بزرگای فامیلو حاج اقا عبدالهی شب خونه ی ما جمعن به مهسا گفتی؟!!
romangram.com | @romangram_com