#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_51


تماسو قطع کردو من خیره شدم به صفحه ی موبایلم...اگه حامله شم چی؟؟؟





به حلقه های پشت ویترین خیره شدم!بازوی عمادو گرفتم: عماد...خیلی سخته انتخاب ...همشون خوشگلن...

لبخند زد: میخوای همشونو بخریم؟!!

خندیدم: اره...ماشینمو بدم...تو پس اندازتو بده...شاید بشه خرید...

- مهسا...اگه ازت بخوام ی حلقه ی ساده انتخاب کنی ناراحت میشی؟!

با اخم نگاش کردم: دیوونه...تو منو چطوری شناختی؟؟؟...اصلن میخوای نخریم هان؟؟

با انگشت اخم روی پیشونیمو باز کرد: اخم نکن...

سرشو نزدیک گوشم اورد: اخم که میکنی...دوست دارم بخورمت...

با کف دستم زدم به سینش:پرووو...

تک خنده ای کردو گفت:مممم...نظرت راجع به اون ست حلقه چیه؟!

به حلقه ای که اشاره کرد خیره شدم:عالیه...

دستمو کشیدو وارد مغازه شدیم؛ پسر جوونی داخل مغازه بود که با دیدن ما ایستاد: خوش اومدید...

عماد به ویترین اشاره کرد: ی ست حلقه هست سمت راست ویترینتون...

فروشنده سمت ویترین رفت: این؟؟

عماد خم شدو ویتروینو نگاه کرد: نه کناریش...اره اره همون...

فروشنده حلقه رو روی میز گذاشت...با دیدن حلقه ها لبخند زدم: عماد...

نگام کرد: چیه؟ خوشت نیومد؟؟؟

بغض کردم: نه...کاش بابام امروز کنارمون بود...

دست چپمو گرفت: مهسا...خواهش میکنم گریه نکن...بیا...(حلقه رو دستم کرد) ببین چقد به دستت میاد؟!!

romangram.com | @romangram_com