#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_50
نگاش کردم که ادامه داد: بریم حلقه بخریم!
لبخند زدمو با دهن پر گفتم:بعد چهل بریم اتلیه عکس بگیریم؟!
چشمک زد: حله...
درو باز کردو رفت...از پنجره ی کوچیک اتاقک خیره شدم به رفتنش؛ حتی ذره ای از علاقم بهش کم نشده...خدایا...بابام تنهام گذاشت؛ عمادو برام نگه دار
شماره ی نوشین روی صفحه ی موبایلم افتاد؛ لقمه ی اخرو قورت دادم: سلام عزیزم...
با صدای غمگینی گفت: مهسایی؟! حالت خوبه؟؟؟ بمیرم برات...
لبخند زدم: چرا حالم بد باشه؟؟؟
- وااا!!! مهسا قاطی کردی؟؟
نفس عمیقی کشیدم: نه...قاطی نکردم؛ با وجود عماد میتونم بد باشم؟! ..
- احمق من از بابات میگم تو از عماد حرف میزنی؟؟؟
به انگشتای دستم خیره شدم؛ به جای خالیه حلقه!!!: حق با توإ...دیووونه شدم! من باید الان خودمو کنار بابام دفن میکردم...( خندیدم) تازه لاله هم منو از خونه انداخت بیرون...وااای نوشین فک کن زندگیم شده اتاقک نگهبانیه تعمیرگاه و ی تخت ی نفره...حق با توإ...باید بمیرم...( نفسمو بیرون دادم) خاک تو سر بی غیرتم کنن...بابام مرده و فکر لباس عروسم...
- مهسا چی داری میگی؟! ...نه مثل اینکه خوب نیستی...
دستمو روی پیشونیم گذاشتم: باید با عماد حرف بزنم...
- بیام پیشت؟!
داد زدم: دیوونه دارم میگم خودم جا ندارم تو کجا بیای؟؟؟
- مهسا؟؟؟ با عماد تنها می مونی؟؟؟ وااای مهسا...( صداشو ارومتر کرد) مهسا ی موقع خامش نشیا...من هنوزم نسبت بهش حس خوبی ندارم...
عصبی گفتم: نوشین خفه میشی یا نه؟؟ اون شوهرمه...چی میگی برا خودت؟!
- خب بابا...خر! فک کردم حالت بده زنگ زدم دلداریت بدم...
پوزخند زدم: دیر زنگ زدی...دیگه دلداری هم دردمو دوا نمیکنه...
عماد وارد اتاق شد؛ ادامه دادم: نوشین؛ عماد اومد من باید برم...
- باشه باشه...فقط هر گهی میخوری مواظب باش حامله نشی!!!!
romangram.com | @romangram_com