#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_19
با اخم نگاش کردم و اروم گفتم: یعنی چی؟؟ ببینه؟ حاجی بشنوه چیکار میکنه؟!
روسریشو مرتب کرد:خیلی خب...چرا حرص میخوری؟!
پوفی کردمو سمت میز رفتم! دسته ای فاکتور روی میز بود! صدای قدم های حمید نزدیکتر شد: عماد؟
لباسمو مرتب کردمو با صدای بلندی گفتم: حمید بیا تو ...
درو باز کرد!و وارد اتاقک شد! خواست چیزی بگه که با دیدن مهسا به معنای واقعی خفه شد!!! منم بودم خفه میشدم از بودن دختر صاحب تعمیرگاه این ساعت از شب تنها!! تو اتاقک نگهبانی!با ی پسره غریبه...مهسا ی قدم جلو اومد: سلام حمید خان!
حمید ناباورانه نگام کرد! نگاهمو زش گرفتمو رو به مهسا گفتم: امیرعلی این فاکتورا رو میخواست؟!
مهسا با لبخند نگام کرد! اشاره کردم به فاکتورها که سریع گرفت: اره...فک کنم همیناست...مهرم خواسته میشه مهر رو هم بدید؟!
دستامو تو جیب شلوارم گذاشتم: شرمنده...حاجی مهرو به من سپرده! بهش بگو هرچی میخواد تو فاکتور بنویسه بیاره من نگاه کنم اگه ایرادی نداشت خودم مهر میزنم...
اخم کرد: ولی گفت بدون مهر نرم...
نه! مثل اینکه جدی گرفته بود! روی صندلی نشستم:فاکتورارو گرفتید...میتونید برید!!
با ابرو اشاره کردم به در! دوباره اخم کردو فاکتورو کوبید روی میز: یا مهرو میدی یا زنگ میزنم به حاجی!!!
این چی میگه؟؟؟!!! به حمید خیره شدم! اونم مثل من هنگ کرده بود! حمید با لکنت گفت: بب..خشیدا...ولی...چرا...خود امیرعلی خان نیومدن...
مهسا با حرص نگاش کرد: باید به همه توضیح بدم؟!
حمید سرشو پایین انداخت: نه!!
مهسا سمت در رفتو رو به حمید گفت: بکش کنار میخوام رد شم...
حمید کنار ایستاد! درو باز کردو رو به من گفت: مامان براتون غذا فرستاده بود...زود بخورید سرد نشه...در ضمن...بار اخرتون باشه با من اینطوری رفتار میکنید...
از روی صندلی بلند شدمو تعظیم کردم: چشم! امر؛ امر شماست!
درو محکم کوبیدو رفت! حمید نفسشو بیرون داد: واای عجب ادمیه این...جذبش لالم کرد...پیمان راست میگه...اینو باید ی جای دیگه
داد زدم: پیمان غلط کرده با تو...ی بار دیگه پشت سر دخترای حاجی حرف بزنید من میدونمو شما...پسش زدمو از اتاقک بیرون اومدم!مهسارو دیدم که با قدم های تندی سمت در میرفت...با پای لنگم دویدم سمتش..از در بیرون رفتو منم پشت سرش!رسید به ماشینش خواست درو باز کنه که منو دید! رسیدم بهش و بدون اینکه چیزی بگم دوباره لباشو نشونه رفتم....اروم ازش جدا شدمو دستمو روی گونش کشیدم: خانوم بازیگر من..
خندید!: عماد...
خیره شدم به چشماش: جوووون؟
romangram.com | @romangram_com