#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_123


خواستم حرف بزنم که صدای گریه ی عطا مانع شد؛ لاله عطارو بغل کرد: ای جانم...چقد کوچولوئه...امیرعلی شبیه توإ....

نوشین روی کاناپه نشستو با خنده گفت: مادرجون...امیرعلی تکه! این بچه ی زشت کجاش شبیه امیره؟!...

امیرعلی از اشپزخونه بیرون اومد و دستمو گرفت: چرا واسادی؟!...بریم تو اتاق دراز بکش...

دستشو پس زدم: داری دروغ میگی...

مریم دستمو گرفتو سمت اتاق کشید: بیا یکم استراحت کن...فعلا فکر نکن به این چیزا...

لبه ی تخت نشستم: مریم...اتفاقی براش افتاده؟!...

مریم کنارم نشست: ی چیز میگم بین خودمون بمونه...من شماره ی دوستشو دارم!!!

کلافه از حرفایی که نمی فهمیدم سرمو تکون دادم: مریم! از عماد بگو...





موبایلشو از جیبش بیرون کشید: باور کن منم هیچی نمیدونم...اگه بخوای زنگ میزنم شروین میپرسم...ولی این امیرعلی میدونه...

- آره من میدونم...هردو برگشتیم سمت در...

امیرعلی دست به سینه تکیشو داد به دیوار: چی میخوای بدونی؟!...از زنش که پولاشو بالا کشیده و در رفته...یا از مرگ پدرش!! که دیده عروسش همه چیزو جارو کرده رفته...یا بگم زنش ایرانه و پلیسا دنبالش...چی میخوای بدونی؟!...

ناباورانه از حرفای امیرعلی از لبه ی تخت بلند شدمو روبروش ایستادم: از عماد بگو...

تکیشو از دیوار گرفت: هیچی یادش نمیاد....

با تعجب نگاش کردم: هیچی یادش نمیاد؟!....

دستامو گرفت: مهسا...عماد برگشته تعمیرگاه...ی شوک عصبی که دوباره یادش رفته کیه؟!...فرزاد میگفت شاید,به مرور حافظش برگرده...ولی الان ...عماده قبل از ورود تو به زندگیشه...

خندیدم: شوخیه بدیه...

سرشو تکون داد: متاسفانه نه...نتونستم بهت بگم...میترسیدم از عکس العملت...ولی مهسا! شاید تو بتونی حافظشو برگردونی...

سرمو به سینش تکیه دادمو با گریه گفتم: میخوام ببینمش...

بوسه ای رو سرم زد: چند روز استراحت کن میبرمت...

romangram.com | @romangram_com