#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_121


پاکت چیپسو گرفتمو انداختمش رو زمین با حرص گفتم: دو هفتس نیومده!!! جوش نزنم؟!...امیرعلیم که فقط میگه بره به درک ...

بغض به گلوم چنگ زد: من میدونم اتفاقی افتاده براش...

نوشین دستمو گرفت: مهسا...اروم باش...خب موبا..

بین حرفش عصبی داد زدم: جواب نمیده...میفهمی؟! ازش هیچ ادرسی ندارم...

اشکام سرازیر شد: نوشین...اگه اتفاق بدی براش افتاده باشه چی؟!...

نوشین دستمو کشید سمت کاناپه: بیا استراحت کن...من به امیر میگم پیداش کنه...بابا اون سرش گرمه با زنش...

ننشسته صاف ایستادم! انقد سریع که بچه تکون خورد! دستمو گذاشتم روی شکمم: ببخشید مامانی...( رو به نوشین ادامه دادم) نکنه برای زنو بچش اتفاقی افتاده؟!...

نوشین متعجب نگام کرد: بچششش؟!!!! مگه بچه هم داره؟!...به به..هردم ازین با...

داد زدم: نوشیییننن...جدی باش تورو خدا...حالم خوب نیست...

نوشین سمت تلفن رفت: اخه نصف شبی من امیرو کجا بفرستم؟!...

سمت اشپزخونه رفتم: نمیدونم...نمیدونم...اگه اتفاقی نیوفتاده بود مطمئنم روز اول عیدو بهم سر میزد...

نوشین گوشی رو تو دستش نگه داشت: بیا خودت با امیرعلی حرف بزن...

با سرعت سمت تلفن رفتم ولی! دستم به تلفن نرسید...صاف ایستادم و اروم زمزمه کردم: ..نو..شین...

نوشین با تعجب نگام کرد: چیه؟!...بیا بگیر دیگه الان جواب میده ها...

سرمو پایین انداختم خیره شدم به شلوارم: نو..شین...بگو...امیرعلی بیاد...( دردی تو کمرم پیچید که داد زدم) بگو عمادو پیدا کنه...

نوشین متوجه حال بدم شد: یا فاطمه ی زهرا....زوده که...بیا گفتم جوش نزن...گفتم یا نگفتم...( تو گوشی داد زد) الو امیر بیا بچه داره بدنیا میاد...

دستمو سمت مبل دراز کردمو دسته ی مبلو گرفتم: عماد کجاست؟!...

نوشین کنارم ایستاد: احمق به فکر خودتو بچه باش...

آروم روی مبل نشستم...که دوباره شکمم منقبض شد! چنگ زدم به پیرهن نوشین: نوووشسییینننن...

دستامو گرفت: جانم...( با گریه ادامه داد) مهسا من میترسم...تورو خدا قوی باش...

دوباره اروم شدم که با خنده گفتم: خوب کسی رو گذاشتن برا مراقبت...خودش گریه( دوباره کمرم درد گرفت که با صدای بلندی,گفتم) ساک..بچه ...یادت نره...

romangram.com | @romangram_com