#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_108
از روی زمین بلند شدم...دستمو گرفت: بذار باهم حلش کنیم...
اشکام سرازیر شدن و با صدای بلندتری گفتم: دیگه...نمیخوام ببینمت...عوضی تو نمیفهمی؟! زنت حاملس!! زن حاملتو ول کردی اومدی به من میگی صیغه بمونیم تا چند ماه؟!...فکر کردی من احمقم؟!...
دستمو از دستش بیرون کشیدمو سمت در رفتم..پشت سرم اومد: کجا میری؟!...
گیج بودم! سرم داغ بود...تنها ی جمله تو ذهنم تکرار میشد: من و عماد قسمت نیست باهم باشیم...
در حیاطو باز کردمو دویدم سمت در ...بارون به صورتم سیلی میزد...هق هق کردم! عماد صدا میزد: مهسا ...روانی کجا میری؟!...
نمیدونم کجا میرم..فقط میخوام برم! هه چه دلخوشیه الکی ای داشتم که فکر میکردم، اومدنش یعنی موندنش برای همیشه...
بازوم کشیده شد؛ قبل اینکه چیزی بگه هولش دادم: ولم کن اشغال...گمشو نمیخوام ببینمت...
داد زد: با این سرو وضع کجا میری؟! تو این بارون؟!!...
مگه مهم بود؟! مهم بود وضعم مرتب باشه یا نه...چه شبهایی که با یادش خوابیدم ولی اون...
خواستم ازش جدا شم که بازومو محکمتر گرفت: مهسا...کجا میخوای بری؟!...تو( دیگه نشنیدم! حرفایی رو که زیر بارون میزد...خیره شدم به لبایی که تکون میخورد!! به چاک لبش...ذهنم عکس گرفت...برای بار دوم ثبت کردم صورت خیسشو...موهای نمدارشو...این دفعه کجا فرار کنم؟! ...دیگه ندارمش؟!دوباره احساسم غلبه کرد به عقلم...دستام روی گردنش حلقه شدو کشیدمش سمت خودم! با گریه بوسیدمش...بوسیدم مردی رو که تنها نسبتش با من این بود که پدر بچمه...همراهیم کرد! شاید اونم داره فکر میکنه به دیوونگیه من! به زن دیوونه ای که وسط,حیاط! زیر بارون! میبوسه مردی رو؛؛؛ که چند دقیقه قبل گفت ازش نفرت داره!!...ازش جدا شدمو زمزمه کردم: متنفرم ازت...
دستاشو دور صورتم قاب کرد: عاشقتم!!
پوزخند زدم: هه...تموم شد,عماد! فردا باهات میام تهران...می مونم خونه ی امیرعلی! وقتی بچت به دنیا اومد بیا ببینش...حق نداری دوروبر من بپلکی..
دستاشو پس زدم و سمت خونه با قدم های اهسته ای رفتم! نه به اون دویدنم به ناکجا...نه به این قدم های کم جونم...خودمو رسوندم به اتاق! بغض توی گلومو خفه کردم!گریه بسه!! تمومش کن...تموم کن این اشکارو که ..این عشق تموم شدس...
روی زمین نشستمو پتو رو پیچیدم رو تن خیسم!
عماد:
صدای اهنگو کم کردم؛ میدونم بیدار بود و خودشو زده بود به خواب...تک سرفه ای کردم و گفتم: مهسا خانوم؟!..رسیدیم تهران...
جواب نداد!...دستمو سمتش دراز کردمو دستشو گرفتم: خانومم!!...
دستشو سریع کشید: شنیدم...
نفس پر حرصمو بیرون دادم: ببرمت خونه ی امیرعلی؟!...
romangram.com | @romangram_com