#تو_از_کجا_پیدات_شد_پارت_107
زندگی چیزی نیست،که لب طاقچه عادت از یاد منو تو برود
کنار گوشم زمزمه کرد:سهراب!!؟
سرمو بالا پایین کردم،ادامه داد: یادته بهم گفتی اخرش چی میشه؟!....
-اوهوم
- حالا من از تو میپرسم! ...اخرش چی میشه مهسا؟!....چرا به فکر خودتی؟! کی به فکر منه؟!...
سرو بلند کردمو خیره شدم تو چشماش: عماد نمیدونم...دلم میخواست ...دلم میخواست تا اخرش می موندیم! باهم...عماد منم خستم! چشامو رو همه ی دردا بستم تا نبینم...نبینم نبودنتو...دارم با اون عماد دو ماه صیغه ...زندگی میکنم...
با شیطنت خندید: تو که گفتی از من بدت میاد!!....مهسا...اگه از نسیم جدا شم...
سریع گفتم: به خاطر من نمیخوام طلاقش بدی! اصلا چرا باید حرف منو پیش بکشی! اون زنته...تو حقشی...
پوزخند زد: حالش ازم بهم میخوره...طلاق میخواد...
سرمو گذاشتم رو سینش: خب اگه خودش طلاق میخواد...ی موضوع جداست...
موهامو نوازش کرد: اگه چند ماه طول بکشه چی؟!...
دستشو گرفتم و پشت دستشو به لبام نزدیک کردم...بوس کوچیکی به دستش زدم: چرا چند ماه؟!...
نیم خیز شد و سرمو رو بالش گذاشت: نپرس...فقط بگو میذاری تا اون موقع صیغه بمونیم؟!...
با اخم نگاش کردم: چی داری میگی؟!..
دستشو به پیشونیم نزدیک کرد: صد بار گفتم اخم نکن!...
خندیدم: باشه...حالا بگو چرا چند ماه؟!..
سرشو تو گردنم فرو برد...چشمامو بستم: نکن عماد...
گردنمو بوسید: نسیم بارداره...
چشمامو باز کردمو پسش زدم: چی؟!...
سرشو تکون داد: دیشب فهمیدم...مهسا...من..
بغض چنگ زد به گلوم!! دستمو بالا بردمو سیلی محکمی زدم به صورتش: گمشو عماد...دیگه نمیخوام ببینمت...
romangram.com | @romangram_com