#تاوان_دختر_بودن_پارت_60
باصدایی که انگار از ته چاه درمیومد گفتم:
-نیازی نیست ... خوبم ...
باترس به بالاسرم نگاه کردم ... وا رفتم .... خودش بود .... نفس عمیقی کشیدم ... واز جام بلند شدم ... بازم یاسر ...بازم اون...همه جا هست ..مثل شیطان ...اره ...لایق این اسم بود ... وجودش سراسر اتیش بود ...داشت منم اتیش میزد ... قیافش رو پشت ظاهرش پنهان کرده بود ... پوزخندی که میزد ...دیوونه م میکرد ...دوست داشتم جیغ بزنم ...بکوبم تو دهنش ...ولی نمیتونستم ... اون عوضی ... اون یه کثافط بود که بوش تا هزار کیلومتری همه جا رو برداشته بود ... اره ..... حالمو بهم میزد ...داشتم خفه میشدم ...از روی گند هوسش ...بوی گند فکرای کثیفش .... حالم داشت بهم میخورد ... از لبهاش ...با اون پوزخند مسخره.... اون چشماش ...باید از کاسه درمیومد ... باید دستاش قطع میشد تا نتونه لمس کنه تن کسایی رو که فقط رخت خواب شبشون لمسشون کرده ... باید با خنجر قلبشو دراورد وکباب کرد ... اصلا باید دید قلبی داره؟؟..واقعا چه جوری میتونه انقدر هار باشه؟چطوری میتونه از سگ پست تر باشه؟ چطوری میتونه مثل حیوانات جفت گیری کنه؟...وایی خدا حالم داره بد میشه ... من دیگه طاقت ندارم ... نمیتونم ...به خودت قسم نمیتونم ...
یاسر زیربغلمو گرفت وبلندم کرد ....وبه سمت مبل تو اتاق مهندس برد ... بی اراده دنبالش کشیده میشدم ... هیچ صدایی رو نمیشنیدم ... فقط صدای جیغ هام .... صدای خنده ی یاسر و حرفاش .... هیچی نمیدیدم ...فقط یاسر ...یه اتاق تاریک ....
من کجا بودم ؟!...این چه سرنوشتی بود اخه؟...صدای جیغ هام بلند تر شده بود....ولی من اروم بودم....ذهنم تصاویر منتخب هر روز وهرشب رو به نمایش گذاشته بود ...
همه چیز داشت سیاه تر از همیشه میشد ....
داشتم بی حس میشدم....عاشق این حس بودم ...عاشق حس بی حسی ...
بی حس شده ام ...
انگار که امپول بی حسی بهم تزریق کرده باشند ...
احساساتم را به دار اویختم ودر گورستان قلبم به خاک سپردم ...
هیچ کس برای خاک سپاری نیامد ...
ولی من هنوز سیاه پوش انها هستم ...
دیگر نه خنده ونه گریه به کارم نمی اید ...
ته احساسم شده پوزخندی برلبم که گاهی درد هم دارد ...
از میان تمام احساساتم ..
احساس درد ...
واز میان تمام اطرافیانم ...
romangram.com | @romangram_com