#تاوان_دختر_بودن_پارت_54
حسی که بین ماست از عشق بیشتره
باید نماز شکر میخوندم ....
باید خدا رو شکر میکردم که منو تنها نمیذاره هیچ وقت...
خدایا عاشقتم ....
من الان حس میکنم خوشحالم
حس میکنم خوش بختم...
به نام خالق ما ...
از اتاق اومدم بیرون و داد زدم :
-ساغـــــــــر دستشویی تون کجاست؟
شیدا-کنار در ورودیه ...
به سمت دستشویی رفتم و وضو گرفتم ...لبخند از لبم جدا نمیشد ...حس میکردم خوشبخت ترین ادم دنیا منم ...حتی با وجود غم ها ... هیچ چیزی باعث نمیشد لبخند از لبم جدا بشه ...
وضو گرفتم و به سمت ساغر رفتم و ازش سجاده گرفتم و قبله رو پرسیدم ...
قامت بستم ....
با گفتن " بــ " بسم الله اشکم جاری شد .... هق هق میکردم ....و نماز میخوندم ... هق هق هام کلی حرف واسه گفتن داشتن نیازی نبود من بگم خدایا ببین چی به روزم اومده...خودش میدید ...خودش میشنید صدای هق هق هامو ...لازم نبود از چیزی شکایت کنم .... خودش بینا بود...خودش شنوا بود...خودش دستی داشت که میتونه منو از این رو به اون رو کنه ... خودش به تنهایی میتونه ماله من باشه ...خودش با اون عظمت وبزرگی که قابل تصور نیست ...حتی نمیتونم روی کاغذ بیارم ... با حقیری مثل من پیمان دوستی بسته ..... خودش به اون بزرگی تو این قلب کوچیک وپرترک من جاشده بود ...
نیازی نبود حرف بزنم ...
romangram.com | @romangram_com