#تاوان_دختر_بودن_پارت_52

-شما هم میخوایین بمونین بمونین ...

داستان رو خلاصه وار براشون گفتم ...

خودم گریه میکردم و میگفتم ..

یه نگاه به سه تاشون کردم دیدم اونا بدتر از من دارن زار میزنن ....خنده م گرفت با صدای گرفته م گفتم:

-جمع کنین خودتونو مسخره ها ....من نمردم که فقط از خونه رفتم .

قطره اشکی از چشمم پرید رو گونه م نفس عمیقی کشیدم و هیچی نگفتم ...

یه چند دقیقه هممون ساکت بودیم که شیدا گفت:

-آنا میخوایی اینجا بمونی؟ باهم زندگی کنیم؟

سارینا-راست میگه بمون اینجا..

من- اخه...

ساغر پرید وسط حرفمو گفت:

-راست میگن بچه ها ..اگه مشکل کرایه خونه ست ... که باهم نصف میکنیم ...

من- ساغر میدونی من پول زیادی ندارم الان...

ساغر-احمق مگه قراره بشینی تو خونه؟ببین ما باید بریم واسه اموزش تو یه بیمارستان بریم یه کار پاره وقت هم میتونی گیر بیاری دیگه... مگه نه؟

سارینا و شیدا هم تایید کردن...

منم که چاره ای نداشتم ...این بهترین پیشنهاد بود .... خدایا عاشقتم ...

ساغر- بدو برو صورتت رو بشور یکم استراحت کن تا من شام رو حاضر کنم اتاق اخر سالن سمت راست اتاق خوابه ...برو اونجا ..

سری تکون دادم و به سمت اتاقی که ساغر نشونم داده بود رفتم ...هدست گذاشتم تو گوشم و اهنگ چشمامو بستم میثم ابراهیمی رو پلی کردم :




romangram.com | @romangram_com