#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_21


بعد از چند بوق روی پیغام گیر میرود قطع میکنم آخرحرفهای من به درد گذاشتن پیغام نمیخورد با ناامیدی بار دیگر دکمه تماس را میزنم و اینبار صدای خواب آلودش در گوشی میپیچد اینقدر خوشحالم که دلم میخواهد از پشت تلفن گونه اش را ببوسم .

-الو ....اگه نمیخوای حرفی بزنی مریضی زنگ میزنی

قبل از اینکه قطع کند حرف میزنم .

-الو حمیرا جان سلام

سکوتش نشان از این دارد که مرا نشناخته خودم را معرفی میکنم .

-نشناختی .....حقم داری خیلی وقته که باهات ارتباط نداشتم من بهتام همون دختری که مهندسی برق میخوند با هم همکلاس بودیم یادت اومد ؟

با تردید ادامه میدهد .

-خوبی ؟ میشه دقیق تر آدرس بدی

دلم میخواهد این معرفی به درازا نکشد کمی فکر میکنم .

-بهتام دیگه .....همون که کارگاه گجت صداش میکردی

صدایش کمی پررنگ تر میشود انگار مرا به خاطر اورده .

-آهان همون بهتا که دیوانه ی فرهان سال بالایی بود درسته ؟

با آوردن نام فرهان گویی کسی چنگالش را درون قلبم فرو میبرد و بیرون میکشد .

-آره

-خیلی بی معرفتی دختر الان چند وقته حتی یک زنگ خشک و خالی هم نزدی یه سوال بپرسم ناراحت نمیشی ؟

ای کاش این سوال همانی نباشد که انتظارش را دارم .

-تونستی به فرهان برسی؟ الان کنارته دیگه ؟

چرا وقتی میخواهم برای ثانیه ای هم که شده فراموشش کنم همه ی دنیا دست به دست هم میدهند تا مرا به او بازگردانند .


romangram.com | @romangraam