#سقوط_یک_فرشته__پارت_55
صدای ناله او را یکی از خدمتگذاران شنید بطرف اطاق او رفته اهسته در را باز کرد. باربارا را دید که برروی زمین دراز کشیده مانند کسی که زخمی جانسوز در دل دارد برخود می پیچید و مینالید بتصور اینکه در چنین موقعی نباید مزاحم حال وی شود دوباره اهسته در را بست و از انجا خارج شد.
صدای بسته شدن در این بار باربارارا را به خود اورده از دنیای اوهام و خیالات دور و دراز به عالم حقایق رحمت نمود. متوجه شد که باید ظاهر حال خود را ارام نگه دارد، از جای خود برخواست کمی اب نوشید ودر حالی که سعی میکرد پرده از ارامش و بی اعتنایی برخود کشیده درد دل خود را از دیگران پنهان بدارد از انجا خارج گردید.
هنگامی که وارد اطاق مهمانخانه شد تبسمی بر لب داشت. خانم کورنی برای انکه خاکستر روی اتش را برداشته از تو انرا مشتعل سازد به محض ورود وی روی به او کرده گفت:
" یقین بدانید اگر من در خواب میدیدم که کارلایل میخواهد چنین کاری کند او را به تیمارستان میفرستادم. بهتر بود چنین حالی در جزو دیوانگان بود و زیانش به کسی نرسد تا اینکه مرتکب چنین عمل احمقانه ای شود. هیچ تصور نمیکردم باین زودی زیر بار زناشویی برود. زیرا من از ابتدای طفولیت او پیوسته سعی کرده ام او را از چنین خیالی باز دارم.."
باربارا برای اینکه حرفی زده باشد گفت:" تصور نمیکنم این زناشویی متناسب باشد"
کورنی جواب داد معامله این دو نفر عینا مهامله اب و اتش است. ایزایل دختری است اشراف منشانه در خانواده یکی از لردهلی درجه اول پرورش یافته است، زیبا و قشنگ، در تمام عمر خود هر قدر خواسته پول خرج کرده و در میان ناز و نعمت بزرگ شده، در صورتی که برادر من جزو یکنفر وکیل گمنام چیزی نیست من تصمیم خود را گرفته ام فردا به ایست لین خواهم رفت و هر پنج نفر خدمه را مه این برادر احمق بتازگی استخدام کرده اخراج میکنم ،روز شنه انجا رفتم و از دیدن ان اوضاع سرم به دوران افتاد. لازم است خودم بروم و به کارها رسیدگی کنم اینجا خانه صدراعظم نیست.
باربارا گفت: "ولی باید دید که ایا خانم ایزاپل باین اندازه دخالت شمارضایت خواهد داد".
"من بر رضایت او اهمیتی میدهم " نباید بگذارم خانه خراب شود. باربارا باور کن من ترجیح میدادم خبر مرگ او را به من بدهند و این خبر را نشنوم"
"بعقیده من اینها را حسادت میگویند و شما نباید حسود باشید انهم در مورد برادرتان."
"اگر میخواهید اسم انرا حسادت بگذارید مانعی ندارد. اگر خود بجای من بودید چه میکردید. انسان یک بچه را از ابتدای طفولیت و پس از رفتن پدر و مادر زیر بال بگیرد. از همه دنیا بگذرد از خوشی و زندگی چشم بپوشد و فقط به این دلخوش
103-107
باشد که برادری بزرگ کرده و هیچ وقت بین آنها جدایی نخواهد افتاد. حالا یک دختر بچه پیدا بشود و بین برادر و خواهر جدایی بیندازد. نه هیچ قابل عفو نیست. من که برای خاطر کارلایل از تمام خوشیهای زندگی صرف نظر کرده ام روا نیست کارلایل مرا به دختری به عنوان اینکه زنش خواهد بود بفروشد.»
romangram.com | @romangram_com