#سقوط_یک_فرشته__پارت_51
چنین امری در جریان زندگانی آنها بی سابقه بود. خانم کورنی کمی مردد مانده هیچ به نظر نمی آورد مطلبی در پیش بوده که لزوم نوشتن نامه را از طرف کارلایل ایجاب کند.
نامه را گرفت. در پاکت را گشوده کاغذ را بیرون آورد و چنین خواند:
«خواهر عزیزم امروز صبح من با خانم ایزابل واین ازدواج نمودم ضمناً لازم دانستم فوراً مراتب را به شما اطلاع دهم. فردا یا پس فردا شرح قضیه را مفصلاً می نویسم. برادر تو ارچیبالد کارلایل»
گویی بطور ناگهانی صاعقای بر سر کورنی فرود آمده است دهانش از تعجب باز ماند مانند مار زخم خورده بر خود پیچید چون بجز آقای دیل کسی را در مقابل خود ندید که به او پرخاش کند و آتش غضب خود را اندکی فرو نشاند این بیچاره را هدف قرار داده فریاد کرد: «چه خبر است که مثل غاز سر یک پا ایستاده و حرکت نمی کنی این چه مصیبتی است. بگو زود بگو وگرنه سر تو را خورد می کنم.»
دیل که به اخلاق این زن آشنا بود از ترس مانند بید بر خود لرزیده برای اینکه از قهر و غضب وی در امان ماند با عجزو لابه گفت: «آخر خانم من چه تقصیری کرده ام. منهم مثل شما از موضوع اطلاعی ندارم فقط در کاغذ امروز خودش به من اطلاع داد که ازدواج کرده است من که دخالتی در این کار نداشته ام.»
«ممکن نیست این موضوع صحت داشته باشد، دروغ است. من می گویم دروغ است سه روز پیش که ارچیبالد از اینجا حرکت کردکوچکترین خیالی در این مورد نداشت چطور ممکن است در عرض سه روز بدون اطلاع و مشورت من چنین کاری کند؟ بگو چطور شده است؟»
«خانم چرا از من می پرسید؟ منهم اطلاعاتم در سوابق امر بیش از شما نیست. شاید هم قبلاً این فکر را داشته و به ما نگفته، از کجا می دانیم.»
«چطور؟ پیش از این هم تصمیم به ازدواج داشته؟ آنهم با ایزابل واین خیر. برادر من آنقدرها هم احمق و دیوانه نیست! نه امکان ندارد. دروغ است.»
«خانم متأسفانه حقیقت همین است زیرا این آگهی را هم برای درج در روزنامه های محل فرستاده» این را گفت و ورقه ای به دست خانم کورنی داد. مندرجات آن به قرار ذیل بود.
«آرچیبالد کارلایل صاحب قصر ایست لین و خانم ایزابل ماری واین دختر یگانه ویلیام ماونت سه ورن در روز اول ماه جاری در قصر مارلینک حاضر و مراسم ازدواج آنها به عمل آمد.»
خانم کورنی از مشاهده این سطور چنان برآشفت که کاغذ را پاره کرده بدور ریخت آقای دیل مجبور شد خود نسخه دیگری نوشته برای چاپ به روزنامه بفرستد خانم کورنی فریاد برآورده گفت:
«چنین باشد. من هیچوقت کارلایل را نخواهم بخشید. هیچوقت این دختر سبک سر را نخواهم بخشید. آب من با او به یک جو نمی رود. عروسک چینی بی مغز و بی فکر. برادر احمق و بیخرد. آدم عاقل با دختر ولخرج ماونت سه ورن ازدواج نمی کند. به مجالس اعیان و اشراف می رود و گمان می کند زیبا و قشنگ است. خیر برادر من که با چنین کسی ازدواج کرده از احمق هم احمق تر است. آدم پستی است حتماً وقتی که چنین کاری کرده مبتلا به جنون موقتی بوده. اگر من بو برده بودم او را به دارالمجانین می فرستادم. تو هم اینطور مثل دیوانه ها به من نگاه نکن بگو ببینم این خانم و آقا در کجا منزل خواهند کرد؟»
«تصور می کنم در قصر ایست لین منزل کنند.»
romangram.com | @romangram_com