#سقوط_یک_فرشته__پارت_2
کارلایل از این حرف در شگفت مانده گفت:«هیچ نمی دانم چه می خواهید بگویید منظورخودتان را روشن کنید.»
لرد جواب داد:«منظور من واضح است طلبکارهای من دور مرا گرفته اند برای فریب دادن من نیرنگ ها به کار می برند.کار شما وکالت است چه می دانم؟شاید از طرف یکی از آنها آمده اید مرا فریب دهید؟»
نسبتی ناروا بود که به کارلایل می داد.او خود را از چنین کارهای شرم آوری مبرا می دانست،او وکیل دعاوی بود ولی جاسوس نبود وانتظار نداشت کسی چنین تصوری در باره او بکند.
لرد از او پرسید برای چه کسی می خواهید بخرید؟»
«برای خودم.»
«برای خودتان!»این حرف بی اختیار از دهان لرد خارج شد.
تصور این که یک نفر وکیل دعاوی گمنام خریدار یکی از بزرگترین قلمروهای اشرافی انگلستان باشد باعث تعجب او گردید ولی بلافاصله به خاطر آورد که از دوجانب ارثیه ای هنگفت به کارلایل رسیده است.یکی از طرف عمه ودیگر از طرف مادر.لحظه ای تأمل نمود سپس روی به کارلایل کرده گفت:
«آقای کارلایل اوضاع زندگانی من بسیار پریشان ودرهم است.این را از شما پنهان نمی کنم.باید به هر قیمت شده پولی به دست آورم.مقدار زیادی به اشخاص مختلف مقروض هستم که باید به همین زودی آن هارا بپردازم.بعد از پرداخت آنها شاید چند هزار لیره برای من باقی بماند.ایست لین را هفتاد وپنج هزار لیره قیمت گذاشته ام البته ارزش آن بیش از این است ولی در موارد اضطراری چاره وگریزی نمی ماند.این را هم به شما بگویم که هیچ کس حتی دخترم حقی نسبت به این ملک ندارد.گناه من نیست ؛ازدواج هایی که از روی بی فکری صورت گیرد نتیجه ای جز پشیمانی وندامت ندارد.من در روزگار جوانی عشقی سوزان به دختر ژنرال کانوای پیدا کردم.پدرش موافقت با ازدواج ما نداشت.عملی احمقانه مرتکب شدم.با هم فرار کردیم وازدواج ما بدون سر وصدا صورت گرفت؛دختر کانوای بدون مقدمه کنتس ماونت سه ورن شد ولی پدرش اورا از ارث محروم ساخته بود.همین که خبر ازدواج ما به او رسید مبتلا به عارضه ی سکته شد ودر گذشت. از آن به بعد زن من روی نشاط ندید.درتمام مدت حیات یک تبسم هم در لبان وی پیدا نشد.او خودرا مسئول مرگ پدر می دانست واین فکر اورا به کلی از پای در آورد.وبالاخره منجر به مرگ نا به هنگام او شد.بااین مقدمات باید بدانی که دختر من هیچ حقی به ایست لین ندارد.زن من جهیزیه ای نداشت.من نیزدست به اسراف زدم هیچ یک به فکر آینده این دختر نبودیم.حال که به فکر او افتاده ام ،کار از کار گذشته است.دختر من در زیبایی کم نظیر است واز فواید یک تربیت عالی که در خور خانواده من است بهرمند گردیده است این خود برای او سرمایه ای است.در هر حال به موضوع معامله برگردیم.اگر شما واقعاًخریدار این ناحیه هستید باید معامله بدون کوچکترین سروصدا انجام گیردوالا حتی یک شاهی از این پول دستگیر من نمی شود.شاید لازم باشد چند صباحی بعد از فروش من در این جا بمانم البته شما این درخواست را رد نخواهید کرد.»
کارلایل درجواب دادن تأملی نمود؛چون لرد ماونت سه ورن اورا مردد دید گفت:
«لازم نیست فوراًبه من جواب بدهید؛ممکن است به تجارتخانه واریون که مباشر من است رجوع کنید ومعامله را با آن ها قطع نمایید.»
چون کارلایل را عازم رفتن دید از او خواهش کرد که ناهار را با او صرف کند.مجداًکارلایل دچار تردید گردید لرد ماونت سه ورن برای اطمینان او گفت:
در این جا بمانید ما به کلی تنها هستیم دخترم نیز با ما خواهد بود.راستی فراموش کردم شب گذشته خانم واین که یکی از نزدیک ترین خویشاوندان من است از قصر مارلینک به این جا آمده ممکن است او هم برای صرف غذا با ما باشد.ولی اهمیتی ندارد بی زحمت زنگ را بزنید تا مطمئن شویم.»
پیش خدمتی وارد شد .لرد بوی گفت :«برو بپرس آیا خانم واین ناهار را با ما خواهد خورد یا خیر؟»
romangram.com | @romangram_com