#سقوط_یک_فرشته__پارت_15
گفت: میدانم کار کاملا احمقانه ای بود ولی علت داشت. سه یا چهار ساعت بعد از وقوع حادثه به طرف خانه هلیجوان رفتم که افی را ببینم و با او صحبت کنم ولی به محض اینکه مرا دید مانند دیوانه ها به من حمله کرد و مرا متهم به قتل پدر خود نمود و بیهوش شده بر روی علفها درغلتید در همان وقت دیدم چند نفر از خانه های خود بر اثر صدای افی بیرون آمدند. من پیش خودم فکر کردم که اگر افی مرا مقصر می داند تمام دنیا به تقصیر من شهادت خواهند داد به همان جهت از آن محل فرار کردم و در جایی مخفی شدم در غیاب من دادگاه تشکیل شد. افی در دادگاه بودن کسی دیگر را در نزد خود انکار کرد. بار اتهام به دوش من افتاد و به این جهت دیگر جرأت نزدیک شدن به این حدود نداشتم.
کارلایل گفت: از این قرار در آن شب عده کسانی که در نزدیکی خانه هلیجوان دیده شده اند چهار نفر بوده است شما خانه نبوده اید. بلی؟ بطوری گفتید بتل هم مرتکب این قتل نشده چون موقع خالی شدن نیز او را در بیرون خانه دیده اید ولی درباره لاکسلی چه می گویید ممکن نیست که او مرتکب قتل شده و بر علیه تو شهادت داده باشد؟
ریچارد جواب داد ممکن نیست تصور کرد لاکسلی قاتل باشد. در موقعی که صدای تیر شنیده شد من از دور او را میدیدم که به سوی بیشه می رود. این جنایت فقط از تورن سر زده است حکم دادگاه می بایست علیه او صادر شده باشد نه علیه من. کارلایل من سوگند یاد می کنم که دروغ به شما نگفته ام. دلیل آن هم این است که تصور نمی کنم این اظهارات فایده ای داشته باشد. دادگاه مدت ها قبل علیه من حکم صادر کرده. ولی نمی خواهم شما که نزدیکترین خویشاوندان مادر من هستید مرا قاتل بدانید.»
کارلایل سؤال کرد: «این تورن چطور آدمی بود؟»
ریچارد گفت: تورن جوانی بود بسیار خوش قیافه و وضع ظاهریش دلیل بر این بود که منسوب بیک خانواده اش افی می باشد. مانند زنها خودآرائی می کرد و چند انگشتر الماس در انگشتان داشت. سنجاقهای الماس و برلیان به لباس خود می زد. من تصور می کردم این خود آرائی ها برای این است که افی را مجذوب خود کند. بنظرم همین طور هم بود زیرا خوب به یاد دارم روزی که با افی گفتگو می کردم بطور طعنه به من گفت تو زیاد به خودت مغرور نباش من اگر اراده کنم می توانم همسر یکی از اعیان های درجه اول بشوم.» جواب دادم تا چطور باشد می دانستم تورن آدمی نیست که قصد ازدواج با افی را داشته باشد بلکه او را فقط برای تفریح خود می خواهد. اما این دختر احمق بود و این چیزها را نمی فهمید.
کارلایل پرسید: ریچارد آیا می دانی افی الآن کجا است؟
ریچارد پاسخ داد من هیچ نمی دانم می خواستم از شما بپرسم.
کارلایل گفت ولی بعد از پایان مراسم تشییع جنازه و محاکمات اولیه بلافاصله افی ناپدید شد و مردم همه معتقد شدند که پیش تو
41-60
آمده است؟
ریچارد با لحنی که حیرت او را میرسانید گفت: مردم قضاوت های احمقانه ای می کنند. من از آن روز تا کنون نه افی را دیده و نه کلمه ای راجع به او شنیده ام. بعلاوه افی مرا قاتل پدر خود میدانست چطور ممکن است پیش من باشد. کارلایل بیش از این به گفتگوی خود ادامه نداد و چون در منزل مهمان داشت دست ریچارد را فشرد و با عجله از آنجا بیرون آمد.
پس از ورود به خانه همین که شم صرف شد و میهمانان وی هر یک به خانه ی خود بازگشتند کارلایل منشی خود را خواست و طی چند جمله مختصر بدون اینکه ذکری از ملاقات ریچارد بنماید قضایا را برای وی شرح داده گفت من تردید دارم ریچارد مقصر باشد. ظاهرا در این میان نامی از تورن بمبان است. آیا کسی را به نام تورن می شناسی؟
romangram.com | @romangram_com