#شاخه_همخون_پارت_14

- یکی از رفیقام واسه‌م این کار رو جور کرد. طرف هم دامادشونه؛ واسه بوتیکش یه فروشنده قابل اعتماد می‌خواست؛ رفیقم هم من رو بهش معرفی کرد. امروز اولین روز بود. گفت برم واسه آشنایی و یادگیری کار.

هادی دستش را به نشانه‌ی تحسین بر شانه‌ی او می‌گذارد.

- آفرین پسر؛ کار درستی کردی یه جا مشغول شدی از این بیکاری در اومدی. روز اول چطور بود؟ کار رو خوب یاد گرفتی؟

- آره، روز اول چندتا از این دختر‌های مایه‌دار خورد به پستم؛ من‌هم کلی جنس با قیمت دو برابر انداختم بهشون؛ صاحب کارم هم خیلی خوشش اومد و کلی ازم تعریف کرد. می‌گفت خیلی زود راه افتادم.

حرصم گرفت. مطمئناً به امراض جدیدم مربوط می‌شود. انگار دنیا پر شده از آدم‌هایی که دنبال این‌اند؛ سود و منفعت‌شان را هر طور شده از حلقوم دیگران بیرون بکشند و بعد سرِ دل‌شان را شیره بمالند که طرف مایه‌دار است و مگر یکی دوهزار بیشتر به کجایش بر می‌خورد.

همین ما‌‌یی که از بی‌عدالتی و زمین و زمان می‌نالیم، هر کدام برای خودمان تبدیل شده‌ایم به خُرده اختلاس‌گرانِ کوچکِ لعنتی که اگر آب می‌دیدیم شناگران ماهری بودیم. شک ندارم اگر در یک میدان بزرگ تر قرار می‌گرفتیم باز هم دلمان را گول می‌مالیدیم که چه کم می‌شود از دنیا یه چند میلیارد کمتر یا بیشتر!

این‌ها همه به کنار، آدم از بلاهت این سهراب انگشت به دهان می‌ماند؛ اخر یک نفر نیست بگوید ابله، این‌که تو سر ملت را شیره می‌مالی و با دغل بازی جیبشان را خالی می‌کنی و به جیب یک نفر دیگر منتقل می‌کنی چه سودی برایت دارد؟! همین که صاحب کارَت بگوید: آفرین پسر، عجب حقه باز قهاری هستی کافی‌ست؟! انگار خواسته‌های برخی آدم‌ها از دنیا، با اندازه عقده‌هایشان رابطه‌ی مستقیم دارد؛ که بعضی برای پول ناچیز و بعضی برای تحسین شدن، چه بسا بی‌سود و بی‌حاصل به خیلی کارها حاضرند تن دهند تا دلشان خوش شود و احساس وجود داشتن کنند. اصلا این دل چقدر مهم است که ما زندگی‌مان را بند کرده‌ایم به این موجود بی‌عقل و هی باب میلش بی چون و چرا حماقت از خودمان ساطع می‌کنیم؟!

حضور رعنا را کنارم حس می‌کنم؛ صدایش ته مایه‌ی خنده دارد.

romangram.com | @romangram_com