#شاه_کلید__پارت_21
***
صبح با صدای خروس مانند امین از خواب خوشم که یادم نمیاد چی بود پریدم... وقتی چشمم به امین افتاد زبونمو براش درآوردم و دوباره سرمو کردم زیر پتو تا بخوابم...
امین ـ بچه بلند شو من کار و زندگی دارما نمیتونم واسه تو صبر کنم که بیدار شی بری مدرسه!
با اومدن اسم مدرسه سری پتو رو کنار زدم و تو جام سیخ نشستم! چشامو که قد گردو شده بود رو مالیدم تا خواب از چشم به طور کامل بپره... خاک بر سرت رزی امروز امتحان داری! الاغ پاشو برو اماده شو یه دورم مطالب سختو دوره کن بدو! با صدای داد وجدانم بلند شدم و با سر رفتم تو دستشویی و سرمو گرفتم زیر شیر و آب یخ رو باز کردم و صورتمو شستم....
به!!! جیگرم حال اومد! با حوله صورتمو خشک کردم و رفتم تو اتاقم دنبال جورابم! خب وایسا بینم یه جوراب تمیز تو کشو هست یا نه!!!! گشتم ، گشتم، بازم گشتم، خیلی گشتم اما اصلا یه جوراب تمیز هم پیدا نکردم!!!! حالا بگرد دنبال جوراب قبلیت رزی! زیر تخت؟! نچ! تو کمد؟! اونجاهم نچ! اهان رو میزه! نه ! اهان گوشه اتاقمه! شیرجه زدم به سمتش و با اکراه جوراب رو نزدیک بینی ام بردم... اووممم! میشه تحمل کرد!:-2-06-: جورابمو سریع پام کردم و بعدش مانتو و شلوار و مقعنه ام رو هم پوشیدم و رفتم جلو آینه و مقنعه ام رو تنظیم کردم و چند تار از موهام رو بیرون ریختم مثل همیشه... حوصله صبحانه خوردن نداشتم به خاطر همین یه شکلات برداشتم کردم تو حلقم تا مخم کار کنه! بعدشم رفتم دستشویی مسواک زدم! کلا خیلی حساسم اگه مسواک نزنم نمیشه!
دوباره رفتم تو اتاقم و خودکارامو گذاشتم تو جیبم و کارت دانش آموزیم رو هم انداختم دور گردنم و کتاب علوممو برداشتم و رفتم بیرون... امین آماده شده بود و منتظر من بود.... از تو اتاق امین هم یه صداهایی میومد... فکر کنم سپهر هم بیدار شده بود... معطل نکردم و رفتم دنبال امین تا چشمم به سپهر نیوفته.... میخواستم اون روز اصلا دور و بر سپهر پیدام نشه! یا به قولی عند بی محلی!!! سوار ماشین امین شدم و به بیرون چشم دوختم که وجدانم یکی زد پس کله ام و گفت بشین دوره کن ورپریده!
بیخیال بابا میخوام از مناظر بیرون لذت ببرم ساکت شو لطفا!
با بیخیالی و آرامش به اطرافم نگاه میکردم.... درختا و خط های روی آسفالت خیلی سریع میگذشتند و میگذشتند... سرگیجه گرفتم... به اسمون نگاه کردم ابر ها هم عجله داشتن... چرا همه عجله دارن؟ به چی میخوان برسن که به خاطرش این همه عجله به خرج میدن؟ کاش من جای ابرا بودم... میدونم اونا بی دقدقه ان..... میدونم.....
با صدای ترمز ماشین از هپروت بیرون اومدم و با خشم به چشمای خندون امین نگاه کردم....
من ـ این چه طرزه وایسادنه؟! نزدیک بود با مخ برم تو صندلی!
امین ـ همینه که هس حالا هم پیاده شو حال نداریم!
من ـ ایـــــــــــــــش! قربونم بری!
امین ـ اون که تو باید بری!
من ـ تو زودتر ایشالآ!!!
romangram.com | @romangram_com