#سرنوشت_وارونه_پارت_89





توقف ماشین با تمام شدن آهنگ هم زمان شد

دور اطراف نگاه کردم

امده بودیم بام جایی که من مدتها نیومدم یعنی بعد از....

بیخیال از ماشین پیاده شدم اینجا خیلی خاطره داشتم با همه مخصوصا با داداشم

هامین من

کجایی داداشی کجایی ببینی که سر خواهرت چه بالایی اوردن

یاد خاطراتش داشت عذابم میدا ناخودآگاه اشکام ریختن

صداش تو کوچم میپیچید

_حنا کوچولوی من مطمئن باش من همیشه کنارتم عزیزم

_عاشقتم جوجوی من

_داداشی

_جانم

_عشق چیه؟

_عشق؟عشق کلمه ی بزرگیه گلم عشق یه حس باید از دورن حسش کنی

_چطوری؟

_خب هروقت عاشق شدی میفهمی فسقلی من

_ا داداشی بگو دیگه

_نچ الان باید بدوییم نکنه میخوای همینطوری چاق بمونی

_واا من چاقم؟

خندید و گفت:تو عشق منی

دستمو گرفت و رفتیم

همه چی خیلی واضح بود انگار واقعی بود

آخ داداشی کجایی


romangram.com | @romangram_com