#سرنوشت_وارونه_پارت_7
ولي خب من محل نميدم کلا پسر جماعت برام معني نداره
تقريبا دوساعتي بودکه ميگشتمولي چيزي که نظرمو جلب کنه پيدا نکردم
يهو چشم خورد به يه دکلته ي آبي کاربني
خيلي شيک بود بلنديش تا بالاي زانوم بود
روي سينش نقش و نگار بود و رفتم و پروش کردم
تن خور عالي داشت
من بشخصه دختر بازي بودم و اصلا برام مهم نيود که چه لباسي جلوي کي ميپوشم.......
لباسو خريدم و زدم بيرون
حالا بايد کفش بخرم
چشم خورد به يه جفت نيمه چکمه ي آبي مخملي خيلي ناز بودن
رفتم و اونارو هم خريدم و از پاساژ زدم بيرون
ورفتم سوار ماشين شدم که گوشيم زنگ خورد
نگاه کردم واااااي بيتا بود
بي حوصله جواب دادم:بله؟
بيتا:حنا کجايي؟امدم خونتون نبودي؟
من:امدم خريد چيکارم داري؟
بيتا:خريد؟خريد چي؟
من:بايد همه کارا مو براي تو شرح بدم ؟بگو چيکار داري؟
بيتا:امدم حالتون بپرسم دلم برات تنگ شده بود
romangram.com | @romangram_com