#سرنوشت_وارونه_پارت_130

اوه تندی وقت شام شد؟

یعنی الان 8 نیم شب؟

چقد زمان زود میگذره!

رفتیم نشستیم سر میز اردلان خان و پیمان نبودن فقط سپهر بودش

مشغول غذا خوردن که شدیم پوپک رو به سپهر گفت:داداش پیمان کجاست؟

_کار داشت رفت بیرون

_پس بابا؟

_اونم بیرون

_پس تو چرا اینجایی؟

_میخوای میرم بیرون؟

_نه ولی خداوکیلی جدیدا زیاد کار نمیکنی سپهر تنبل شدی

سپهر خنده کوتاهی کرد و گفت:چه فشاری روی تو آخه؟

_هیچی همینطوری میگم

سپهر لبخنی زد و دیگه حرفی نزد

بعد از شام رفتم اتاقم و با گوشی که بهم داده بودن مشغول بازی شدم

یه بازی از پوپک گرفته بودم

بازی باحالی بود

نمیدونم چقد بازی کردم که در اتاقم به صدا در امد...

خدمه امد داخل و رو بهم گفت:آقا پیمان کارتون دارن گفتن برید اتاقشون

_اوکی تو میتونی بری

رفت بیرون به ساعت گوشیم نگاه کردم اوو ساعت 10 بود

چقد زود گذشت!

بلند شدم و رفتم طرف اتاق پیمان در زدم و رفتم داخل

روی تختش دراز کشیده بود

وقتی دیدم بلند شد نشست و گفت:فردا راس ساعت 9 میری شرکت


romangram.com | @romangram_com