#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_64

*ارسام*

اینقدر سرم شلوغه که وقت نکردم نهار هم بخورم

متین:ارسام:

من:بله؟

متین:به نظرت الان سالی در چه حالیه

کلافه میشم

من:نمیدونم

متین:اقای جیستون فوت کرده

از شنیدن این حرف بدنم داغ میشه و زبونم به حرف زدن نمیچرخه

متین:حدود یک ساله امروز به یکی از دوستام که تو شرکت اقای جیستون کار میکرد زنگ زده بودم اون گفت

من:م…من ادم نیستم

متین:دقیقا

من:من یه الاغ به تمام معنا هستم

من حق نداشتم سالی رو تو اون موقعیت بزارم و بیام ایران

متین:اصلا نمیتونم تصور کنم تو چه حالیه

من:متین من میرم بیرون یه هوایی بخورم دارم خفه میشم

متین:باشه برو من کارارو انجام میدم

از شرکت خارج میشم و دستمو میکنم تو جیبم لعنتی سوعیچ ماشین مونده دفتر

بی خیال پیاده میرم

هدفون رو میندازم تو گوشم و سرگردان تو پیاده رو شروع به راه رفتن میکنم

حس میکنم صورتم خیس میشه سرمو بالا میکنم

هه اسمونم مثل من پره

بارون شروع به باریدن میکنه

اهنگ و عوض میکنم

romangram.com | @romangraam