#سرنوشت_لجباز
#سرنوشت_لجباز_پارت_40
بله رو که گفتم صدای داد یکیرو شنیدم و گوشیرو از گوشم جدا کرد
اینکه ارسامه
ارسام:دختره بیشعور هیچ معلومه کجایی هااا اصلا تو یه جو عقل تو اون کلت هس نفهم ساعتو نگا کردی ببینی چنده
داد زدم و با هف هق گفتم:خفه شووووووو
ارسام:پرو بازی در نیار کجایی نمیگی بلایی سرت بیاد من جواب باباتو چی بدم
من:اگه لال بشی توضیح میدم ظهر داشتم میمودم خونه که حواسم نبود از شهر خارج شدم ماشینم پنچر شد بعدم تو ماشین خوابم برد الانم بیدار شدم
ارسام:من تو چی بگم دختره گنده
هم از ترس هم از شدت حرص گریم بیشتر شد
من:من اینجا میترسم همه جا تاریکه
ارسام:از کدوم راه ها رفتی دقیقا
اونجاهایی که یادم بود و گفتم
ارسام:نترس باشه؟همین الان راه می افتم درهای ماشینو قفل کن و سعی کن بیرونو نگا نکنه باشه؟
من:باشه تو رو خدا زود بیا
ارسام:باشه اروم باش
تلفنو قطع کردم و درهای ماشینم قفل کردم چشمم که به تاریکی بیرون افتاد زود سرمو انداختم پایین و گریم بیشتر شد
کاش ارسام زودتر پیدان کنه.
*ارسام*
الان یه ساعته دارم تو خیابونا میچرخم که این دختره بی فکرو پیدا کنم ادرسشم بلد نیس که کدوم بیابون دره ای رفته
اینجاها خیلی تاریکه ایشالله سکته نکنه که میمونه رو دستم
گوشیمو برداشتم که شمارشو بگیرم
ععع اون ماشین سالیه اره خودشه
حالا که پیداش کردم بزار کمی بترسونمش چراغ های ماشینو خاموش کردم و با فاصله از ماشین سالی پارک کردم
پیاده شدم و به طرفش رفتم محکم با دستم به شیشه ماشین کوبیدم و یه متر پرید بالا که سرش خورد به سقف ماشین جیغشم نگم بهتره پرده گوشم سوراخ شد
در ماشینو که قفل کرده بود باز کردو پیاده شد و با چشمای خیس بهم خیره شده
romangram.com | @romangraam