#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_79

....

_اییی قربون آدم چیز فهم...کاری نداری؟؟

.......

_اوکی..بای

گوشی رو قطع کرد و رو ب من گفت: از دست این داداش تو..از دیروز تا حالا 100 بار زنگ زده سفارش کرده

خندیدم

_هستی:بده نگران خواهرشه

_ سامان: ن خیررر...البته بهش حق میدما

_ هستی: از چ نظر؟؟!

_سامان: از این نظر ک منم اگه ی خواهره به این دوست داشتنی داشتم ک همه عاشقش بودم وقتی ازم جدا میشد دلشوره داشتم

خندیدم زدم ب بازوش و گفتم: خیلی دیووونه ای سامان

(طناز)

رسیدیم ب مکانی ک قرار بود اتوبوس از اونجا حرکت کنه...ی جایی نزدیک خونه فریبا اینا بود...کنار پرهام ایستاده بودم ک فریبا رو دیدم جیییغ کششیدم:فـــریـــبــــا

پرهام دستشو گذاشت رو گوشش و گف:وااای طنی گوشششم کر شد باااو یواش کر که نیست میشنوه

نگاش کردم و گفتم:وااا خووووب حالا توام انگار چیکارش کردم

_پرهام:من در تعجبم ک تو کله سحری چ جووری صدات در میاد اونم اینجوووری

_مهرداد:جیغ جیغو بودن قابلیت دختراس

مهسا از پشت زد سرشونه اش ک باعث شد سه متر بپره هوا:چی قابلیت دختراس؟!نشنیدم؟؟

مهرداد با دستپاچگی حرفشو عوض کرد و گفت:خانونی،با شخصیتی،باهوشی

مهسا دست ب سینه ایستاده بود و با تکون دادن سر حرفاشو تایید میکرد

خنده ی کوتاهی کردم و به پرهام که اونم درحال خندیدن بود نگاه کردم....

_طناز:بیایید بریم پیش سامی ببینیم برنامه چیه

چهارتایی ب طرف سامان رفتیم تا ببینیم چی به چیه....سامان و هستی ک کنار هم ایستاده بودن.... رو به هستی پرسیدم:با فریبا حرف زدی؟

_هستی: عاره آدرسو ازش گرفتم قرار شد ما هم پشت اتوبوس حرکت کنیم و اونجا هم چون ویلا بزرگه جا ب اندازه کافی وجود داره واسه همه


romangram.com | @romangraam