#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_76

و با زدن این حرف ب سمت مهرداد اشاره کردم

_سامان:چیکارش کردی مهرداد؟!؟

_مهرداد:باااو من بدبخت کاریش نداشتم ک فقط گفتم نمیخوام ب صدای نکره ی این یارو گوش بدم...میره تو مخم....

اومدم ی چی بهش بگم ک صدای سامی ساکتم کرد

_سامان: تو ک میدونی مهسا امیرو دوس داره واسه چی اینجوری راجبش حرف میزنی؟!

_مهرداد: ایییی بابا...

سامی دستشو اورد بالا:هیسسس..حرف نزن پاشو برو بتمرگ تو ماشین من

مهرداد پیاده شد و سامی هم رو ب راننده گف:پرهام دادا فقططط گاز بده هاااا چون خیلی دیر شده

_پرهام:اوکی خیالت تخت برو دارمت

( پریناز)

منو هستی کنار ماشین سامی ایستاده بودیم ک بیاد درو بازکنه تا سوار بشیم ک دیدیم مهردادم از ماشین پرهام پیاده شد و اومد سمتمون

با آرنج ب دست هستی ضربه زدم و گفتم:این چرا پیاده شد؟؟!

_هستی:احتمالا بیرونش کردن

خندیدم و گفتم:احتمالا نه مطمینا

_مهرداد:ب چی میخندید شما دوتا هاااان؟!

_هستی:انداختنت بیرون عارههه؟؟

_مهرداد:نه ایندفعه استثنا سامی نجاتم داد

اومد در جلو رو باز کرد و سوار شد...سرشو به پشتی صندلی تکیه داد و گفت:آخیشش راحت شدم

_پریناز:وااااا چته تو؟؟

_مهرداد :بابا این دختره دیوانه است

_پریناز:کی؟!

_مهرداد:مهسا

_هستی:اولا پشت سر رفیق من درس حرف بزن...دوما بگو بینم دوباره چی شده ک دعواتون شده شما دوتا

_مهرداد:بابا هییی بهش میگم صدای این مرتیکه رو نزار رو مخ منه..باز کار خودشو میکنه


romangram.com | @romangraam