#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_127

بچه ها هم سرشون گرم بود...مهسا داشت موهاشو شونه میکرد...طناز نمیدونم داشت تو چمدونش دنبال چی میگشت..هستی هم ولو شده بود رو تخت و چشماشو بسته بود

صدای در اومد

_هستی: پری پاشو برو ببین کیه؟!!

شالمو برداشتم سرم کردم و درو باز کردم....آرمان بود..ی سینی هم دستش بود

_سلام.

_سلام..

_راستش باربد رفت سوپ آماده خرید...فریبا هم رو به راهش کرد که بچه ها بخورن...گفتم شاید نیایید پایین براتون اوردم بالا...تو سرما بودین الان میچسبه

به سینی نگاه کردم...چهارتا ظرف پر از سوپ معلوم بود حسابی خوشمز و داغه...بخار ازش بلند میشد...کنار سینی همکچهارتا قاشق بود.....ناخداگاه لبخند نشست روی لبم ....

سینی رو از دستش گرفتم و گفتم:ممنون زحمت کشیدین...

_خواهش میکنم وظیفه بود....با اجازه

_خواهش میکنم بفرمایید...

بعدم رفت طبقه ی پایین

_هستی:آقا سوپ اوردن که ی وقت سرما نخورین

بچه ها خندیدن

_مهسا: حالا بیار بخوریم ببینم چی اورده اصلا...

سینی رو دادم دستش ی کاسه برداشت و ی قاشق ازش خورد و گفت: نه بابا ایوووول....چیز خوب اورده واست...نخوری از کفت میره..اینو با عشق برات خریده هااا

_پریناز:دهنتو ببند مهسا

هستی که هنوزم روی تخت دراز کشیده بود و چشماش بسته بود گفت: خوووب راس میگه دیگه

_پریناز: تو هیچی نگوو که بدجووور مشکوک میزنی؟!

هستی با ی حرکت بلند شد نشست و گفت:کی؟!!من؟!!

_پریناز: نه پس من؟!!

_هستی: وااا من کجام مشکوک میزنه...

_ پریناز: قبل اینکه بازی رو شروع کنیم تو و باربد باهم رسیدین پیشمون....سامانم که با لیلی اونکارو کرد داشتید همدیگه رو میدید میخندید...ک امبم که چشم ازت برنمیداشت...راسشو بگو ببینم دوتایی کجا رفته بودید...چا باربد یهو اینجوری شد هااا؟!!

طناز دستشو مشت کرد و جلوی دهنش نگه دوشت و گفت:


romangram.com | @romangraam