#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_120
سامان از تو جیبش دوتا تراول 50 هزار تومنی اورد بیرون و داد دست مهرداد که کنارش بود و با سر به لیلی اشاره کرد که ینی بده بهش...
لیلی زیاد از سامان فاصله نداشت....ینی اگه یکم خم میشد میتونست پولو بهش بده اما خوب انگار از قصد اینکارو کرده بود...لیلی هم نقشه اش نگرفته بود با لب لوچه آویزون به سامان نگاه کرد....باربد و هستی دیگه قرمز شده بودن از بس که خندیده بودن...اییی کوفت چتونه شما دوتا..
پرهام دوباره بطری رو چرخوند...بیخیال زل زدم به بطری....سرش افتاد به آرمان..تهش به هستی
_ارمان:جرات یا حقیقت؟!
_هستی:جرات
_پرهام:آرمان ی چیزی بگو پوسش کنده بشه
_هستی:من هرکاری باشه انجام میدم
_پرهام:بله هنوز یادم نرفته رفتی آب آبرنگ رو خوردی
_آرمان:خوووب من کار زیاد سختی بهت نمیگم
هستی مشتاق به آرمان نگاه کرد
_آرمان:چایی و نوشابه و ماست رو قاطی کن بخوور
_باربد:عع آرمان میخوای به کشتنش بدی؟!یادت نیس اوندفعه چه بلایی سر من اومد؟!
_پرهام:آرمان داداش گفتم سخت ولی دیگه نگفتم که زلزله رو بکشی...
_مهرداد:آرمان تو ساواک کار کردی هااا...خو میمیره
_پریناز:آرمان این سابقه ی دل و روده قاطی شدنش زیاده ی چیز دیگه بگو
آرمان دستشو اورد بالا و گفت:باشه بابا ،باشه نزنید منو حالا...
بعدم رو کرد به هستی و گفت:گناه داری عوضش میکنم
یکم فکر کرد و بعد گفت:ی آهنگ بخوون
_سامی:بههه این که تو اینکار استاده
_باربد:جدی!!
_سامان:عاره بابا آهنگای سوگند رو ی جوری میخونه که
کف کنی
_مهرداد:مهسا گیتارتو اوردی؟!
_مهسا:عاره مگه میشه نیارم
romangram.com | @romangraam