#سرآغاز_یک_احساس
#سرآغاز_یک_احساس_پارت_113

چون میدونستم مخالفت میکنه اجازه ندادم جواب بده و سریع ازش فاصله گرفتم

یکم که از بچه ها دور شدم باربد رو دیدم...به ی تخته سنگ تکیه داد بود ی دستشو به حالت دست به سینه گذاشته بود روی سینه اش و اون یکی رو روی اون قرار داده بود..انگشت شصتشم گذاشته بود روی لبش و داشت به دریا نگا میکرد

اوووف لامصب چه فیگوری گرفته

ت. این چند روز این بار سوم بود که بهم کمک کرده بود...ینی کمک که نه...نجاتم داده بود...باید ازش تشکر میکردم

یکم بهش نزدیک شدم...حسابی تو خودش بود...داشت فکر میکرد...نمیدونم به چی یا به کی ولی مطمین بودم ی

چیز مهمیه که این پسر تخص و مغرور به خاطرش ناراحته

و اینجوری رفته تو خودش..

چند قدم دیگه نزدیکش شدم...ولی با چیزی که به ذهنم رسید سرجام خشک شدم...

خودم از اینکه وقتی تنهام و با خودم خلوت کردم کسی بیاد و وخلوتنو به هم بزنه متنفر بودم...خوووب شاید اونم مثل من باشه تو دلم جواب خودمو دادم

_خووو پس مزاحمش نشو بزار وقتی خودش برگشت ازش تشکر کن

_عاخه زشته

_هیچم زشت نیست...بهتر از اینه که پابرهنه بپری وسط افکار یارو

_باشه بابا مخمو خوردی نمیرم

برگشتم که به سمت بچه ها برم که صداشو شنیدم:کارم داشتی؟!

نمیدونم چرا هول شدم و استرس گرفتم شاید به خاطر تحکمی بود که تو صداشه...وقتی دید حرف نمیزنم سرشو به طرفم برگردوند و گفت:تو چرا وقتی میخوای با من حرف بزنی اینجوری میشی ولی بقیه رو درسته قورت میدی؟!

چشمام تا آخرین حدش گشاد شد گفتم:چ..چه جوری میشم؟؟!

اینبار کامل به طرفم برگشت و گفت:نمیدونم جرا ولی حس میکنم استرس داری...حس میکنم دوس داری سریع حرفتو بزنی و بری..درسته؟!

من کلا آدم رکی بودم و هرچی که راجب طرف مقابلم بودرو چه خوب و چه بد بیان میکردم چون از غیبت و آدمایی که جلو روت میگن الهی قربونت برم پشتت میگن الهی قربونم بری ...متنفرم... واسه همین گفتم:آره

یکم تعجب کرد ولی سریع گفت:اونوقت چرا؟!

_دلیلشو نمیدونم

_اوکی پس اذیتت نمیکنم...بگو و برو

_راستش اومدم تشکر کنم

_بابت؟!

_اینکه کشیدیم عقب اگه تو نبودی احتمالا من الان...


romangram.com | @romangraam