#همه_سهم_دنیارو_ازم_بگیر_(جلد_دوم)_پارت_60
-سعي کن از الان خودتو برا ارشد آماده کني.
فرشته بي حوصله گفت:بابا کي حالشو داره؟ تا ارشد دو سال ديگه مونده.
بهروز مهربانانه لبخند زد و گفت:از الان به فکر باشي و بخوني دو سال ديگه تو از همه موفق تري.
-بله آقا حق با شماس!
بهروز نگاه دوخت به جلو.اما انگار چيزي ديده چشم ريز کرد و گفت:فرشته اين پسره يلي برام آشناس، تو نمي شناسيش؟
فرشته متعجب به جايي که بهروز اشاره داشت نگاه کرد و اين قلبش نبود که از حرکت ايستاد.مغزش بود که ارور داد، کيان بود که دوشادوش دختر جواني قدم مي زد و مصرانه داشت چيزي را توضيح مي داد.اخم درهم کشيد و امکان نداشت کيانش اين همه پست باشد.بهروز متعجب نگاهش کرد و گفت:چي شد دختر؟!
-پسر دايي آلماس، شبي که رفتيم کنار درياس و همينطور تو مراسم عقد فرزانه بودش.
بهروز آهان بلندي گفت و فرشته دلش غم گرفت از اين همه خواستني که مثلا به خودش قول داده بود ترکش کند.چه سود که اين دل آدم بشو نيست.نفس عميقي کشيد و رو برگرداند و در دل تکرار کرد:بيخيال فرشته، چيزي نيست، اتفاقيم نيفتاده، تو عين کيان احمق نشو، سوتفاهم برات پيش نياد، شايد دوستي ساده يا همکاريه، اصلا شايد مرضي داره چرا مي خواي فضولي کني و بهم بريزي؟ همين شک کردناي کيان بود که قصه رو به اينجا کشوند تو ديگه شک نکن، تازه مگه همين کيان قيدتو نزده پس جلز و ولزت واسه چيه؟ بزار اصلا خوش باشه گيريم که دوس دخترش باشه به تو چه اصلا؟
اما نه اگر دوست دخترش باشد اين فرشته ي 19 ساله ميميرد.بهروز متعجب به فرشته نگاه کرد و گفت:حواست کجاس دختر؟
فرشته با تعجب بيشتري نگاهش کرد و گفت:حرفي زدي؟!
-برات نگرانم دماغو از دست رفتيا!
فرشته مشتي به بازوي بهروز زد و فت:حيف که بزرگتري و گرنه چند تا خوشگل بهت مي گفتم.
بهروز با صدا نديد و گفت:عاشقتم دختر!
فرشته با مسخره بازي گفت:قصد ازدواج ندارم!
-حالا کيه که بياد با کسي که سن دخترشو داره ازدواج کنه؟
قلبش تير کشيد از حرف بهروز و کيان 12 سال از او بزرگتر بود، هم سن دخترش بود؟ اخم درهم کشيد و گفت:اصلا تو اين دوره سن و سال مهمه؟
بهروز با خنده گفت:من حرفمو پس نمي گيرم، تو بچه ايي!
-هه کي خواست اصلا به تو فکر کنه آقاي مثلا بزرگ؟
بهروز چشم ريز کرد و گفت:پس با کي بودي؟
فرشته با حرص نگاهش کرد و گفت:بيا برگرديم، قدم که زدي ايشالا؟
-نه تا رافائل هنوز خيلي مونده، تازه مي خوام با پسر دايي آلما يه سلام و احوالپرسي کنم، پسر خوبيه!
فرشته دستپاچه گفت:نه چه کاريه؟ بريم که چي؟ بايد بريم بازار ديرمون ميشه.
بهروز مشکوک گفت:فرشته چي شده؟
romangram.com | @romangram_com