#همه_سهم_دنیارو_ازم_بگیر_(جلد_دوم)_پارت_43
فصل چهارم
نگاهي به چهره اش انداخت.دودلي عين دو راهي هاي سخت زندگي بود.رفتن يا نرفتن؟ حل اين سوال محرک مي خواست.برس را برداشت و موهاي بلندش را شانه زد.
دلش رفتن و شنيدن مي خواست و عقلش نرفتن و بي خيالي! موهايش را دم اسبي بالاي سرش بست و گل سر سفيدش را زير موهايش زد تا موهايش پف به نظر
برسد.بايد مي رفت نه براي بخشيدن فقط براي شنيدن! بلند شد مانتوي سياهش که با دکمه هاي طلايي نما يافته بود را به تن کرد.شال سبز فيروزايش را به سر کشيد.
بي خيال آرايش شد.مغرورانه اعتقاد داشت همه جوره زيباست.کيف پولش را از روي ميز براشت و زير لب گفت:
-نيم ساعت وقت دارم سروقت اونجا باشم.
تند از خانه بيرون رفت.سر خيابان تاکسي گرفت و مستقيم به پاتوق رفت.پاتوق همان جايي بود که کيان خواستگاري کرده بود.همان جايي که بله گفته بود و کيان نخواسته
بود حتي چند روز هم از اين خواستگاري بگذرد.دردمند تر از هميشه به خيابان خيره شد.پياده که شد چشم چرخاند تا ماشين کيان را ببيند اما نه ماشين بود نه کيان.
نااميدانه به سوي لنج ها رفت.با حسرت چشم چرخاند.شايد اگر کيان کمي منطقي با او و رابطه اش با مرتضي برخورد مي کرد الان آنها ازدواج کرده بودند.آهِ پر زخمي کشيد
و روي تکه سنگي که دو سال پيش از او خواستگاري شده بود نشست.چند لنج در حال خالي کردن بار بودند.چند نفر آنطرف تر با قايق موتوريشان در حال چرخ زدن
در درياي ناآرام زمستان بودند.دستي به موهاي پريشانش که باد با آنها مي رقصيد کشيد و لبخند زد.عاشق هواي سرد زمستان بود.دستي روي شانه اش نشست.
جا خورد.تکانش باعث شد که کيان با مهرباني به سويش بچرخد.روبرويش قرار گرفت و گفت:ترسوندمت؟
فرشته با اخم نگاهش کرد و گفت:مي تونستي بهتر از اين اعلام وجود کني.
کيان لبخند زد و گفت:حسم مي گفت مياي!
فرشته بلند شد نگاهش را از کيان لبخند به لب گرفت و به قايق موتوري که در دريا مي چرخيد دوخت و گفت:منتظرتم.
-يادم نبود که خيلي عجولي.
فرشته برگشت و با جديت نگاهش کرد که کيان گفت:برنامه ات چيه؟
فرشته گنگ نگاهش کرد و گفت:متوجه نميشم.
-تصميمت در موردم چيه؟
فرشته با تمسخر گفت:تصميمي ندارم.
کيان با جديت گفت:کي قراره تموم بشه؟ چيکار بايد بکنم؟
فرشته با اخم گفت:منو کشوندي اينجا برا اين چرت و پرتا؟
کيان اخم کرد و گفت:جدي باش فرشته، زندگي من بهم ريخته، نمي تونم درست سر کار برم، نمي تونم بخوابم، نمي تونم نفس بکشم، حالم بده مي فهمي؟
فرشته با جسارت و عصبانيت به سويش چرخيد و گفت:تو حال منو تو اين دو سال فهميدي؟ فهميدي که نيومدي جوابي بهم بدي؟ به چه جرمي محکوم شدم؟
romangram.com | @romangram_com