#همه_سهم_دنیارو_ازم_بگیر_(جلد_دوم)_پارت_37


مرتضي و حساسيتش را مي شناخت.هيچ علاقه ايي نداشت که با گفتن چيزي همه چيز را بهم بريزد.مرتضي گفت:

-نمره که مهم نيست.

-اوهوم.حرکت کن، شب شد آقا.

مرتضي چشمکي حواله اش کرد و گفت:سفت بشين که پروازيم.

......گرفته و عصبي روي سنگ فرش پياده رو قدم مي زد.صداي بوق هايي که مرتب برايش زده مي شد کلافه اش کرد.با حرص به سوي ماشين چرخيد تا بد و بيراهي نثارش کند که

با ديدن سبحان استاد سمجش بدتر اخم هايش را درهم کشيد و با خشم به سويش رفت.کنار پنجره ماشينش خود را کمي خم کرد و گفت:

-فک کردم بعد از اونروز جوابتو گرفتين، اين مزاحمت مدام براي چيه؟

سبحان با آرامش لبخند زد و گفت:آروم باش دختر خوب، اگه استاد بخواد از دانشجوش عذرخواهي کنه تو حرفي داري؟

فرشته لحظه ي خيره و متعجب نگاهش کرد اما زود به خود آمد و گفت:خيلي خب، عذرخواهي کردين منم قبول کردم مي تونين برين.

سبحان خنديد و گفت:تو بداخلاق ترين دختري هستي که ديدم.

فرشته پوزخند زد و گفت:خداروشکر.

-سوار شو مي رسونمت.باهات حرف دارم.

فرشته با اخم گفت:من حرفي ندارم، واقعا ديگه زيادي دارين اذيت مي کنين.

سبحان جدي شد و گفت:اذيتي در کار نيست فقط حرف دارم و فک کنم تو هم اونقد مي توني تشخيص بدي که حرف زدن با توهين خيلي متفاوته درسته؟

فرشته مردد نگاهش کرد که سبحان خود را خم کرد و در جلو را برايش باز کرد و گفت:سوار شو تا يه جايي مي رسونمت.

فرشته دل را به دريا زد و گفت:اميدوارم زياد طول نکشه.

سبحان سر تکان داد که فرشته سوار شد و در را بست.سبحان پايش را روي گاز گذاشت و به سوي دريا رفت و گفت:

-خيلي کله شقي دختر!

فرشته خشن نگاهش کرد که سبحان گفت:خيلي خب، بابت اونروز معذرت مي خوام فک نمي کردم اينقد حساس باشي اما چطور شد باز اومدي سر کلاس؟ فک کردم ميري حذف اضطراري!

فرشته خشک گفت:ارزششو نداشت که يه ترم الاف بشم.

سبحان با حرص نگاهش کرد و در دل گفت:بزار حالا حالاها برات دارم دختره ي احمق!

سبحان با صراحت گفت:بيا دوست باشيم.

فرشته براق شد و گفت:دوست؟ يعني چي؟

-يعني تو دوره يصلح و آشتي باشيم، نمي شه يه استاد و دانشجو بدون هيچ قصد و غرضي دوست باشن؟


romangram.com | @romangram_com